۱۰ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

روز نمی‌دونم چندم

اول بگم که کامنت‌ها رو خوندم ولی باور کنین حتی نمی‌تونم به این فکر کنم که چه پاسخی بدم. فقط ممنون از اینکه می‌خونید. سرم خیلی شلوغه ...

.

+ شما جات رو عوض کن.

- نمی‌خوام 

+ هن؟

خلاصه‌ای از روند این روزهام. یعنی هر جابه‌جایی‌ای که بخوام داخل کلاس داشته باشم باید یک دور بیام و صحبت بکنم و پند و نصیحت بکنم که دانش آموزا بخوان جاشون رو عوض کنن. انقدر که دانش‌آموزا پررو بار اومدن. قشنگ روی حرف من می‌ایستن :/ 

.

یک اشتباهی که داشتم این بود که روزهای ابتدایی دانش آموزان رو به دفتر می‌بردم چون واقعا با اهرم‌ فشارهای این مدرسه آشنایی نداشتم و بعدش متوجه شدم که دفتر از این کارم ناراضی هست که هیچ، کار خاصی هم برای از بین بردن بی نظمی دانش‌آموزان نمی‌تونه انجام بده :)‌ 

خلاصه که فقط خودم هستم و خودم تا بتونم مسائل کلاس رو داخل خود کلاس حل بکنم ... اما متأسفانه هندل کردن ۳۸ تا دانش‌آموز با پایه‌ی ضعیف و بی‌نظمی‌هاشون یک مقدار سخته. 

.

متوجه شدم که اگه دانش‌آموزان رو مشغول نگه دارم، راحت‌تر می‌تونم کنترل کلاس رو داشته باشم. اما خب با چه کارایی می‌تونم اونا رو مشغول کنم؟

فکر کنم یک بسته کوییز همیشه باید همراهم باشه که هر موقع وقت کلاس خالی بود بتونم ازشون کوییز بگیرم. 

.

دانش آموزا فهمیدن که سنم کمه. اولین حدس‌هایی که زدن بین ۲۰ تا ۲۳ سال بود. رد کردم. گفتن ۳۰ گفتم نزدیک شدین :دی. فعلا با قدرت ریش تونستم سن خودم رو بیشتر نشون بدم اما متأسفانه وقتی بخوام حرف بزنم، خود صدام باعث می‌شه که جوون‌تر دیده بشم :دی.

روز سوم

وضعیت کلاس خیلی بده.

صدام به کل گرفته. 

یکی از والدین هم از گروه کلاسی خارج شد 

 

همینطوریش فشار روم زیاده 

بیشتر هم می‌شه :(

روز از نو، روزی از نو

طی یک اتفاق عجیب و غریبی مدرسه‌ و کلاسم عوض شد و دست من هم نبود متأسفانه.

موقعی که می‌خواستم با دانش‌آموزا صحبت نهایی رو داشته باشم و خداحافظی کنم، تمام تلاشم رو کردم که اشکی نریزم. یک جا نزدیک بود بغضم بترکه. اما تمام تلاشم رو کردم که این اتفاق نیفته. اون روز با همه‌شون خندیدم، دست تکون دادم، حتی به بعضیاشون هم دست دادم. شوخی‌هام هم خوب بود. احساس کردم که می‌تونم به زبون یک دانش‌آموز کلاس چهارمی صحبت کنم و این خیلی عالی بود. 

کلاس جدید یک پایه بالاتره. پایه‌ی پنجم. کلاس دوم و سومشون رو در خانه و به خاطر کرونا مجازی گذروندن. کلاس چهارمشون رو توسط یک معلم بیخیال طی کردن. معلمی که داخل کلاس به بچه‌ها آسون می‌گرفته، بهشون گوشی‌اش رو می‌داده، بهشون اجازه می‌داده تا سر کلاس غذا بخورن، آدامس بجون، هیچ مفهومی از اجازه رو نداشته باشن، به معلم دست بزنن و خیلی راحت به روی معلمشون بخندن. سر کلاس سر و صدا کنن و کلا برای بقیه‌ی معلمان دردسر ایجاد کنن. در نهایت هم پایه‌ی ضعیفی داشته باشن. هیچ کدومشون با مفهوم اعشار آشنایی نداشتن! مبحثی که توی پایه‌ی چهارم خیلی مهم به حساب میاد و چهارشنبه که رفتم کلاسشون احساس مرگ می‌کردم. نمی‌دونم چجوری می‌تونم این کلاس رو کنترل کنم. از یک طرف باید باهاشون مباحث پایه رو کار کنم و از یک طرف دیگه نظم و انضباطشون رو رسیدگی کنم. من چهارشنبه طی دو زنگ فقط شیش مورد جویدن آدامس رو داخل کلاس کشف کردم! تازه ممکنه نفرات بیشتری هم باشن که من نتونستم متوجه این موضوع بشم. 

نمی‌دونم چیکار کنم. والدین و کادر مدرسه هم از این موضوع آگاه هستن ولی کاری از دست کسی برنمیاد. همزمان هم که انتظار دارن که روی ریاضی‌شون هم کار بکنم ... 

 

+کامنت‌های قبلی رو بعدا جواب خواهم داد ...

روز هفتم

امروز یک اتفاق افتاد. خیلی شرمنده شدم. خیلی خیلی زیاد. 

یک دانش‌آموزی روزهای سوم یا چهارم به کلاسم اضافه شد و حواسش به کلاس درس نبود و همیشه هم با کناری‌هاش صحبت می‌کرد. چندین و چند بار بهش غیر مستقیم اشاره کردم که صحبت نکنه. دیدم درست نمی‌شه. جاش رو با کس دیگه عوض کردم. بازم نشد. آوردمش جلوی کلاس و تک و تنها گذاشتمش. باز به پشت سری‌هاش نگاه می‌کرد و باهاشون حرف می‌زد. فعالیتی هم داخل کلاس درس نداشت. 

از آخر دیدم که یکی از عوامل بی نظمی کلاس هست آوردمش جلوی در کلاس و مجبورش کردم که دو زنگ بایسته. بعدش مامانش بدون هماهنگی مدیر و معاون اومد و وضعیت رو دید :)) حالا بیا و وضعیت رو درست کن :)). حتی مامانش با چند تا از دانش‌آموزان داخل کلاس دعوا هم کرد. بعد که اومدیم بیرون دیدم که مامانش داره گریه می‌کنه. بعد یک مقدار صحبت متوجه شدم که پدر دانش‌آموزی که در رابطه‌اش توضیح دادم، به بیماری سرطان مبتلا شده و مثل اینکه پدرش رو هم خیلی دوست داشته ... بعدش پرسیدم که پدرش داخل خونه چیکار می‌کرده به این موضوع پی بردم که پدرش داخل خونه از پسرش استفاده فعال می‌کرده یعنی بهش می‌گفته که کارهای مختلف رو انجام بده و دانش‌آموز هم با کمال میل انجام می‌داده.

اینجا خیلی شرمنده شدم که انقدر ناآگاهانه از دانش‌آموزم توضیحات نامربوط می‌خواستم در حالیکه مشکل دانش‌آموز کاملا مشخص بود ... 

بعدش گفتم که شاید از این دانش‌آموزایی باشه که یک مقدار بیش فعالی ریز داره. بعد که مامانش رفت خود دانش‌آموز رو آوردم بیرون از کلاس و باهاش صحبت کردم. چیزی از بیماری پدرش نگفتم. فقط بهش گفتم که:« بیا یک بار دیگه با هم یک راه جدیدی رو امتحان کنیم. من بهت داخل کلاس فعالیت می‌دم تو هم بهم قول می دی که به کلاس گوش کنی و زیاد با کناری‌هات حرف نزنی.» بعدش با انگشت کوچیکه‌ی دستمون به همدیگه قول دادیم و بردمش داخل کلاس. بهش گفتم که تکالیف دانش‌آموزان رو بررسی کنه و یک لبخند رضایتی رو می‌تونستم ازش ببینم. امیدوارم در آینده بتونم بهتر ازش استفاده کنم. 

 

دو سه تا دانش‌آموز شر دیگه هم داخل کلاس هستن که به اونها هم گفتم که پدر و یا مادرشون رو فردا بیارن داخل کلاس که ببینم وضعیت اونها به چه شکلیه.

کمی سخن از دو هفته‌ی اول مدرسه

۱- کلاسداری سخت نیست. حداقل با ۳۵ تا دانش‌آموز پسر نمی‌تونه سخت هم باشه. هر کلاس سه الی چهار نفر رو داره که تمایل دارن که شیطنت بکنن و البته که این شیطنت عمدی نیست. فقط و فقط به خاطر سنشونه. 

تا جایی که متوجه شدم باید از این شیطنتشون نهایت استفاده رو کرد و به اونها بیشتر از بقیه مسئولیت داد تا بشه اون شیطنت رو خوابوند. هر چند که فعلا خیلی موفق نبودم. 

 

۲- شناسایی استعداد دانش‌آموزان باید قدم اول هر کاری باشه. نمی‌شه تک به تک استعدادها رو کشف کرد اما میشه چند نفری رو شناسایی بکنیم و روی همونا تمرکز بکنیم. بعضی وقتا فقط با یک اشاره‌ی کوچیک می‌تونیم دانش‌آموزان رو به سمت خاصی تشویق بکنیم و اونها هم به انجام کار علاقه‌مند بشن. 

من دانش‌آموزی دارم که حفظیاتش شدیدا خوبه. یعنی یک چیزی رو خیلی راحت می‌تونه حفظ کنه. چهارشنبه جلوی همه‌ی دانش‌آموزان بهش گفتم که ازش انتظار زیادی دارم که شعر بعدی کتاب رو حفظ کنه و برای همین احساس می‌کنم که خودش هم علاقه‌مند به انجام همچین کاری شده. حالا یک آدم که حفظیات خوبی داره، توی چه شغلی می‌تونه آینده داشته باشه؟ 

تازه جدیدا متوجه شدم که چند جزء از قرآن رو هم حفظه و برای همین حتما توی مسابقات ناحیه و استان هم موفق می‌شه. البته اگه بتونم ازش حمایت کنم. 

 

۳- دانش‌آموزان این دوره‌ای که دارم دانش‌آموزان دوران کرونا هستن. برای همین در مباحث پایه‌ای به صورت کلی خیلی ضعف دارن. علاوه بر این دستاشون هم خیلی کند و ضعیفه. من حواسم به این موضوع نبود و برای همین تکلیف زیادی هم به دانش‌آموزان نمی‌دادم و اشتباه کارم همینجا بود... باید از شنبه سعی کنم که دانش‌اموزان هر شب یک دونه تکلیف رو داشته باشن. اینطوری برای خودشون بهتره. 

 

۴- کتاب علوم چقدر جذابه :) چقدر آزمایش داره :) حقیقتش عاشق کتاب علوم شدم. امیدوارم تا آخر همینطوری پیش بره. 

 

۵- یک معلم علاوه بر ارتباط موثر با دانش‌آموزان و والدین باید بتونه که ارتباط درستی با همکاران مدرسه هم داشته باشه. تمام تلاشم رو کردم که مرز و حریم شخصی‌ام رو در برخورد اول با بقیه به شکل درستی تنظیم کنم که کسی سعی نکنه که بخواد من رو تحقیر یا مسخره کنه. به همین جهت تا به این جای کار همه چی خیلی خوب پیش رفته اما متأسفانه در این چند روز اتفاقی رخ داد که باعث شد من به چند تا از همکارانم شک داشته باشم. برای همین سعی می‌کنم که بعضی از زنگ‌های تفریح رو به دفتر همکاران نرم و داخل کلاس درس بمونم و در خلوت خودم به کارام بپردازم ... 

روز ششم

- از بودجه بندی تا حدودی عقبم و می‌خوام تمرکز رو بذارم روی دروس فارسی و ریاضی. دو سه نفر که پایه‌ی خیلی ضعیفی دارن هم باهاشون تا یک قسمتی کار بکنم. یکی هست که کلا پایه‌ی اول درس نخونده 😐 نمی‌دونم چجوری پایه‌های بالاتر رو شرکت کرده. الان نه می‌تونه بخونه و نه می‌تونه ریاضی کار کنه. حالا دو تا راه حل دارم. اینکه به سمت نقاشی و طراحی بکشونمش و دیگری هم اینکه به یادگیری زبان انگلیسی تشویقش بکنم. اما اون منطقه‌ای که تدریس می‌کنم آموزشگاه زبان انگلیسی هم نداره ...

 

- بحث دیگه همین آموزش زبان انگلیسیه. کلا اون منطقه آموزشگاه زبان انگلیسی وجود نداره و این خیلی بده! یعنی امکان پیشرفت دانش آموز خیلی کم می‌شه. این ایده هم به ذهنم رسید که با گرفتن یک مبلغ کوچیکی پنجشنبه‌ها رو به آموزش زبان انگلیسی بپردازم و یک سری چیزا رو به دانش‌آموزا آموزش بدم. البته که باید ببینم محیط مدرسه هم فراهم هست یا نه ...

 

- همه چی خوبه و راضیم. 

روز پنجم

۱- دانش آموزا بعضی وقتا داخل کلاس سوت می‌زنن. باید یک روشی برای کنترل این موضوع پیدا بکنم. چون اگه برای این مورد اقدام جدی انجام ندم کنترل کلاس کم کم از دستم می‌ره.

 

۲- سر کلاس هدیه‌های آسمانی یکی از بچه‌ها پرسید که «خدا چجوری به وجود اومده؟». ترسی که داشتم به واقعیت پیوست :)) بهشون گفتم تکلیف جلسه‌ی بعدشونه تا اینکه بتونم یک راه حل برای جواب دادن یا پیچوندنش پیدا بکنم. به هر حال باز برای بعدش می‌ترسم چون احساس می‌کنم که دانش آموزان از خانواده‌های مذهبی‌ای باشن و سر این مسائل به چالش نخوریم ...

 

۳- دو سه تا مسئله‌ی دیگه هم به وجود اومده که اونا رو هم باید به یک شکلی پیگیری کنم. 

روز چهارم

دیروز یک دانش‌آموز به کلاسم اضافه شد که کلا حواسش به کلاس درس نبود. یک نفر هم از اول غایب بود و دیروز اومد و اون هم از لحاظ درسی خیلی خیلی ضعیفه. احساس می‌کردم می‌ترسه چون وقتی نزدیکش میشدم و می‌خواستم باهاش حرف بزنم چشماش گشاد می‌شد و ابروهاش میومد بالا و با صدای خیلی ضعیفی صحبت می‌کرد. حتی لباش هم می‌لرزید. یعنی ترس رو می‌تونم توی چهره‌اش ببینم. امروز آخر وقت بهش گفتم که بیاد کنارم و ازش پرسیدم که ازم می‌ترسه یا نه. که جواب داد «نه» و احتمالا دروغ می‌گفت :(

 

یک دانش‌آموز دارم که فضا رو خیلی دوست داره. باید برای اون هم برنامه‌ی جداگونه بذارم. 

بین این دانش‌آموزایی که دارم حدود ۱۰ نفری هستن که درسشون خوبه. بقیه ضعیفن. اما واقعا دوست داشتنی‌ان. چجوری بگم. یعنی حتی با وجود اینکه بعضی وقتا دعواشون می‌کنم، سرشون داد می‌زنم، جریمه‌شون می‌کنم و ... فقط می‌خوام بگم که خیلی خوبن :) بعضی وقتا هم اذیتشون می‌کنم. عمدا. خودم می‌دونم شوخی هست ولی قیافه‌ی خیلی جدی می‌گیرم و نمی‌دونین توی اینجور صحنه‌ها چقدر جلوی خودم رو می‌گیرم که نخندم. 

بعضی جاها هم انقدر اتفاقات بامزه رخ می‌ده که دیگه ناخودآگاه یک لبخندی به لبم میاد، اولین صدای خنده‌ام درمیاد، یا اینکه لبم رو گاز می‌گیرم، یا اینکه روم رو می‌کنم به تخته و نمی‌ذارم کسی خنده‌ام رو ببینه (همزمان چیزی هم می‌نویسم)... و خیلی‌ها بهم می‌گفتن که آخر روزی که تدریس داری، دچار سردرد می‌شی، واقعا سردرد رو نتونستم درک کنم. یا من خیلی بیخیالم یا هنوز به چالش جدیدی برخورد نکردم ... اما تا الان واقعا همه چی خوبه. همه چی با وجود کم و کاستی‌های زیادی که هست خوبه. 

 

و از همه مهم‌تر مدیر خیلی خوبی داریم. از اینکه این مدرسه رو انتخاب کردم راضیم. امیدوارم که رضایتم تغییر نکنه. 

 

فعلا داخل وبلاگ‌ می‌نویسم. شاید کانال هم بهش اضافه شد :)

 


 

اگه دوست داشتین توی این کار خیر هم کمک کنین :)

یکی از کانال‌های تلگرامه. (با فعال کردن فیلترشکن کلیک کنید)

دومین روز

دانش‌آموزا خیلی باهام صمیمی‌تر شده بودن و این خیلی مناسب نبود اما خب کنترل کلاس که عمده‌ترین ترسم بود از بین رفته. می‌تونم خیلی راحت کلاس رو کنترل بکنم و هر موقع که دوست داشته باشم حرف بزنم و به حرفم گوش بکنن. 

 

امروز هم یکی دیگه از دانش آموزا می‌خواست بهم دست بده که قبول نکردم و دستش رو برد عقب :) 

 

بچه‌های خوبین . اگه چشمشون نزنم بینشون دانش آموز بیش فعال نیست. شاید دیر آموز باشه ولی بیش فعال فعلا ندیدم و این خبر خوبیه. امیدوارم هیچ کدومشون اثری از بیش فعالی نشون ندن و اینکه خیلی دانش آموزای آرومی هستن. البته که الان اول ساله ولی کلا آروم به نظر می‌رسن.

 

بین دانش‌آموزای کلاس کلا دو نفر هستن که از لحاظ درسی خیلی قوی هستن. بقیه در حد متوسط و خیلی‌ها پایینن. هنوز هم باید فکر کنم که چجوری می‌تونم تدریس رو همراه با پایه‌ی قبلی داشته باشم. 

 

به زودی هم باید یک امتحان تشخیصی از پایه‌ی سوم بگیرم و ببینم که دانش‌آموزا چقدر قوی و یا ضعیف هستن. 

 

+دلم می‌خواد یک کانال بذارم برای کلاسم. ولی بعید بدونم ...

اولین روز اولین کلاس

قرار نبود اولین روز کلاسیم انقدر غمناک باشه. دارم انشاهاشون رو می‌خونم. خیلی اشتباهات املایی دارن و نشون میده که معلمای پایه‌ی خوبی نداشتن ... نمیدونم چیکار کنم :(

 

این برگه بدترینشون بود. بهشون گفتم آرزوتون رو در یک صفحه بنویسین و این متن رو نوشته ...

 

گفته به مکانیکی علاقه منده و بقیه‌اش هم خوندنش راحته به نظرم. تا جایی که متوجه شدم دانش آموز ضعف دیداری و شنیداری داره. 

 

یکی از دانش آموزام لکنت زبان داره و باید ببینم برای اون هم می‌شه کاری کرد یا نه. 

طبق معمول دوقلو هم داخل کلاس داریم :)

آخر کلاس هم یک نفر از دانش آموزا میخواست بهم دست بده من قبول نکردم و گفتم :«دست نه.»

به نظرم خیلی رو ندادم ولی باید قاطع تر برخورد بکنم. علیرغم میل باطنیم زمینه رو برای سفته زدن در روز دوشنبه فراهم کردم اول کاری یکم زهر چشم بگیرم بد از آب درنمیاد :)

 

+دیروز بین کلاس چند پایه و تک پایه گیر کرده بودم. هر کدوم یک سری مزایا داشتن. اول انتخابم چند پایه بود ولی خب در نهایت تصمیم بر همین تک پایه شد. همه پیشنهادشون چند پایه بود ولی بابام گفت تک پایه بهتره و من به حرف بابام کردم... امیدوارم که به خوبی تموم بشه. 

درباره وب
«۹ کاذب» یک پست داخل فوتباله که بازیکن به عنوان مهاجم در نوک زمین میاد عقب و به هم‌تیمی‌هاش در پاسکاری و بازیسازی کمک می‌کنه... علت انتخاب؟ شاید به این دلیل که اسم دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسید :دی