روز هفتم

امروز یک اتفاق افتاد. خیلی شرمنده شدم. خیلی خیلی زیاد. 

یک دانش‌آموزی روزهای سوم یا چهارم به کلاسم اضافه شد و حواسش به کلاس درس نبود و همیشه هم با کناری‌هاش صحبت می‌کرد. چندین و چند بار بهش غیر مستقیم اشاره کردم که صحبت نکنه. دیدم درست نمی‌شه. جاش رو با کس دیگه عوض کردم. بازم نشد. آوردمش جلوی کلاس و تک و تنها گذاشتمش. باز به پشت سری‌هاش نگاه می‌کرد و باهاشون حرف می‌زد. فعالیتی هم داخل کلاس درس نداشت. 

از آخر دیدم که یکی از عوامل بی نظمی کلاس هست آوردمش جلوی در کلاس و مجبورش کردم که دو زنگ بایسته. بعدش مامانش بدون هماهنگی مدیر و معاون اومد و وضعیت رو دید :)) حالا بیا و وضعیت رو درست کن :)). حتی مامانش با چند تا از دانش‌آموزان داخل کلاس دعوا هم کرد. بعد که اومدیم بیرون دیدم که مامانش داره گریه می‌کنه. بعد یک مقدار صحبت متوجه شدم که پدر دانش‌آموزی که در رابطه‌اش توضیح دادم، به بیماری سرطان مبتلا شده و مثل اینکه پدرش رو هم خیلی دوست داشته ... بعدش پرسیدم که پدرش داخل خونه چیکار می‌کرده به این موضوع پی بردم که پدرش داخل خونه از پسرش استفاده فعال می‌کرده یعنی بهش می‌گفته که کارهای مختلف رو انجام بده و دانش‌آموز هم با کمال میل انجام می‌داده.

اینجا خیلی شرمنده شدم که انقدر ناآگاهانه از دانش‌آموزم توضیحات نامربوط می‌خواستم در حالیکه مشکل دانش‌آموز کاملا مشخص بود ... 

بعدش گفتم که شاید از این دانش‌آموزایی باشه که یک مقدار بیش فعالی ریز داره. بعد که مامانش رفت خود دانش‌آموز رو آوردم بیرون از کلاس و باهاش صحبت کردم. چیزی از بیماری پدرش نگفتم. فقط بهش گفتم که:« بیا یک بار دیگه با هم یک راه جدیدی رو امتحان کنیم. من بهت داخل کلاس فعالیت می‌دم تو هم بهم قول می دی که به کلاس گوش کنی و زیاد با کناری‌هات حرف نزنی.» بعدش با انگشت کوچیکه‌ی دستمون به همدیگه قول دادیم و بردمش داخل کلاس. بهش گفتم که تکالیف دانش‌آموزان رو بررسی کنه و یک لبخند رضایتی رو می‌تونستم ازش ببینم. امیدوارم در آینده بتونم بهتر ازش استفاده کنم. 

 

دو سه تا دانش‌آموز شر دیگه هم داخل کلاس هستن که به اونها هم گفتم که پدر و یا مادرشون رو فردا بیارن داخل کلاس که ببینم وضعیت اونها به چه شکلیه.

وای، این خیلی قشنگ بود

به بهترین شکل مدیریتش کردیدTT

پاسخ امیر + :
بله 

معلم بودن واقعا سخته یا خدا.

پاسخ امیر + :
خیییییلیییی سخته :) 

روز جهانی معلم با تاخیر تبریک میگم:) 

چند بار خواستم بیام اینو بیان کنم که پشت هر دانش آموز یه داستان از خوش بینانه ترینش تا ترسناک و ناجور بودنش حتی بدتر از این داستان شما.

ترس دانش آموز، منزوی بودن، گوشه گیری، گریه بی دلیل، درخواست نا به جا.

حتی برعکس عصبی بودن، خشونت، کارای غیر طبیعی و امثال اینا. بهش دقت کنید.

ممکن پدر مادر حتی برادر و اقوام دیگر با بچه رفتار درست انجام نداده باشن به هر شیوه ای که فکر کنید و به هر دلیلی. اینا معصومن و خیلی چیزا رو نمی‌فهمن حتی بگی نکن بیشتر انجام میده تا توجه جلب کنه.

به نظرم خیلی خوب عمل کردین بازگو نکردن مشکلات شخصی دانش آموز به نظرم قدم اوله در هاله ابهام باشه بهتره.

و یه نکته خیلی از ابزار آمادن پدر و مادر برای بعد ها استفاده نکنید که دیگه بچه ها بهتون گوش نمیدن و شاید حساب نبرن البته الان اوکی هست.

یه پیچ نگاه میکردم معلم کانادا بود و اینجوری بود که صبح که میومد به بچه ها می‌گفت قراره امروز چی کارا انجام بدیم و بدین و به نظرم این باعث نظم ذهنی دانش آموز ها میشه تا فقط روی کتاب خونده بشه.

موفق باشید :))

پاسخ امیر + :
ممنونم 


از اون مدرسه که رفتم ولی سعی میکنم داخل کلاس جدید این موارد رو امتحان کنم 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره وب
«۹ کاذب» یک پست داخل فوتباله که بازیکن به عنوان مهاجم در نوک زمین میاد عقب و به هم‌تیمی‌هاش در پاسکاری و بازیسازی کمک می‌کنه... علت انتخاب؟ شاید به این دلیل که اسم دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسید :دی