۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

دوراهی جدید

توی پست موقتی که قبلا گذاشته بودم و هنوز هم هست (لینک)، با دو تا اتفاق می‌تونستم مواجه بشم .

a= که موفقیت آمیز باشه.

b= که موفقیت آمیز نیست.

 

طبیعتا چندین و چند ماه آرزو داشتم که a برام رخ بده اما به مرور زمان متوجه شدم که احتمال وقوع b خیلی بیشتره. اما این آخر، نمی‌دونم چی شد. یک دفعگی همه چی برعکس شد و درصد وقوع a خیلی بیشتر شده و الان توی این وضعیت هستم که چیزی که چندین و چند ماه آرزوش رو داشتم و براش تلاش کردم و در معرض رسیدن بهش هستم، الان هیچ ارزشی برام نداره. یعنی اینکه شاید اصلا من نتونم از پس اون کار بربیام. شاید نتونم زندگیم رو سر همین قضیه مدیریت کنم و بیشتر بهم لطمه بزنه تا اینکه کمک کننده باشه. 

همه بهم می‌گن که از این اتفاق استقبال کن اما الان خودم شدیدا سر این دوراهی گیر کردم... اینکه سر چیزی که چند ماه آرزوش رو داشتم پایبند بمونم یا نه. که این پایبند موندن ممکنه باعث بشه که به سلامت جسمانیم هم آسیب برسونه. کما اینکه این کار جدید خیلی استرس زا و نسبتا سنگین هست ...

روز معلم (۲)

امروز صبح رفتم یک سر به مدرسه‌هام بزنم. می‌دونم امروز پنجشنبه هست ولی قطعا کلاس‌های فوق برنامه دایر بوده. به هر حال یک سر به مدرسه‌‌هام زدم. 

مدرسه‌ی ابتدایی اولم: می‌دونستم که کلا مدرسه برداشته شده با این حال باز هم رفتم بیرونش رو نگاه بکنم. کورسوی امیدی داشتم که دوباره اون مکان مدرسه شده باشه. در و دیوار رنگی مدرسه رو دیدم اما هیچ سردربی نداشت و احتمالا اونجا دیگه مدرسه‌ای نیست ...

مدرسه ابتدایی دومم: همون مدرسه‌ای بود که می‌خواستم کارورزی برم و نیازی به رفتنش نداشتم :)

مدرسه راهنمایی اولم: فعلا نرفتم. چون احساس می‌کردم که کلا کادرش عوض شده و هیچکسی من رو اونجا نمی‌شناسه... اما شاید شنبه رفتم و یک نگاهی بهش انداختم ...

مدرسه راهنمایی دومم: نرفتم و نمی‌خوام برم چون تداعی‌گر تمام خاطرات منفیم می‌شه و من رو یاد تمام تنهایی‌هام در اون مدرسه می‌ندازه ...

مدرسه دبیرستانم: وارد مدرسه شدم اما خب اونجا هم اکثر کادرش عوض شده بودن و مدیرش از قدیم بود که من هم با مدیرش رابطه‌ام خوب نبود ... آخرین گفتگویی که باهام داشت این بود که معلم ابتدایی خوب نیست و سعی کنم برم مقاطع بالاتر...

 

مدیر و معاون ابتداییم رو هم رفتم ملاقات کردم. همه چی خوب بود. حتی مدیر مدرسه ابتدایی دومم رو هم دیدم. موقع بچگی‌هام از همه‌شون می‌ترسیدم. اما الان که نگاه می‌کنم می‌بینم که چقدر قلباشون صاف بوده. با خودم می‌گفتم هر آدمی که دانش آموزا ازش ترس داشتن، بعدا بیشتر با همون آدم گرم می‌گیرن و هم صحبت می‌شن ...

روز معلم؟

دیروز یعنی ۱۲ اردیبهشت روز معلم بوده و الان هم در هفته‌ی معلم قرار داریم و می‌خواستم یکم از سختی‌هایی که به چشم دیدم و لمس کردم بگم. اما سکوت می‌کنم. چون نمی‌دونم چی بگم. فقط خطاب به اون دانشجومعلمایی که الان با هزار و یک بدبختی می‌رن مدرسه به عنوان اضافه کار و کلاهی که سرشون رفت و ...

به نظرم روز معلم رو نباید تبریک گفت. چون باعث میشه کلی اعصاب خوردی به ذهنم بیاد. اینکه امسال چه ظلمی بهمون کردن. چه «بیگاری» ای ازمون کشیدن و خیلی‌ها یعنی خیلی از دانشجوهایی که الان دارن به عنوان اضافه کار تدریس می‌کنن، دارن تاوان ترس و حماقت بیجاشون رو می‌دن و من هم نزدیک بود دچار همچین اشتباهی بشم ... 

معلمی خیلی شیرینه. خیلی شغل ایده آلیه. اما واقعا توی این شرایط نمی‌شه. توی این وضعیت، توی این جایگاهی که الان معلما داخلش قرار دارن. باور کنید سخته. باور کنید اون طرف چهره‌ی ساکت و مظلوم معلمی که می‌بینید پر از درد و رنجی هست که کشیده و طی کرده و الان باز هم به جایگاهی نرسیده. نمی‌خواستم سیاه نمایی کنم. اما این سیاه نمایی نیست. واقعیته. واقعیت یک معلم ... 

شاید بعدا بیشتر توضیح بدم که چه اتفاقایی افتاد ...  اما الان ترجیح می‌دم ساکت باشم ...

موقت

من چند ماه قبل می‌دونستم که برای مسیرم دو تا اتفاق می‌تونه رخ بده. مسیری که برای شروع به حرکت کردن در اون نیاز به از دست دادن چیزای دیگه داشتم.

a: که موفقیت آمیز هست.

b: که موفقیت آمیز نیست.

و الان احساس می‌کنم که موقعیت b در حال رخ دادنه. با وجود اینکه قبلا با خودم این رو قبول کردم که موقعیت b احتمال وقوعش هست و بابت این موضوع خیلی ناراحتم و نمی‌دونم چجوری درستش کنم ... :(

 

نیاز داشتم یک جا بنویسمش ...

درباره وب
«۹ کاذب» یک پست داخل فوتباله که بازیکن به عنوان مهاجم در نوک زمین میاد عقب و به هم‌تیمی‌هاش در پاسکاری و بازیسازی کمک می‌کنه... علت انتخاب؟ شاید به این دلیل که اسم دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسید :دی