طی یک اتفاق عجیب و غریبی مدرسه و کلاسم عوض شد و دست من هم نبود متأسفانه.
موقعی که میخواستم با دانشآموزا صحبت نهایی رو داشته باشم و خداحافظی کنم، تمام تلاشم رو کردم که اشکی نریزم. یک جا نزدیک بود بغضم بترکه. اما تمام تلاشم رو کردم که این اتفاق نیفته. اون روز با همهشون خندیدم، دست تکون دادم، حتی به بعضیاشون هم دست دادم. شوخیهام هم خوب بود. احساس کردم که میتونم به زبون یک دانشآموز کلاس چهارمی صحبت کنم و این خیلی عالی بود.
کلاس جدید یک پایه بالاتره. پایهی پنجم. کلاس دوم و سومشون رو در خانه و به خاطر کرونا مجازی گذروندن. کلاس چهارمشون رو توسط یک معلم بیخیال طی کردن. معلمی که داخل کلاس به بچهها آسون میگرفته، بهشون گوشیاش رو میداده، بهشون اجازه میداده تا سر کلاس غذا بخورن، آدامس بجون، هیچ مفهومی از اجازه رو نداشته باشن، به معلم دست بزنن و خیلی راحت به روی معلمشون بخندن. سر کلاس سر و صدا کنن و کلا برای بقیهی معلمان دردسر ایجاد کنن. در نهایت هم پایهی ضعیفی داشته باشن. هیچ کدومشون با مفهوم اعشار آشنایی نداشتن! مبحثی که توی پایهی چهارم خیلی مهم به حساب میاد و چهارشنبه که رفتم کلاسشون احساس مرگ میکردم. نمیدونم چجوری میتونم این کلاس رو کنترل کنم. از یک طرف باید باهاشون مباحث پایه رو کار کنم و از یک طرف دیگه نظم و انضباطشون رو رسیدگی کنم. من چهارشنبه طی دو زنگ فقط شیش مورد جویدن آدامس رو داخل کلاس کشف کردم! تازه ممکنه نفرات بیشتری هم باشن که من نتونستم متوجه این موضوع بشم.
نمیدونم چیکار کنم. والدین و کادر مدرسه هم از این موضوع آگاه هستن ولی کاری از دست کسی برنمیاد. همزمان هم که انتظار دارن که روی ریاضیشون هم کار بکنم ...
+کامنتهای قبلی رو بعدا جواب خواهم داد ...
[برو به فرم ارسال نظر]