دیروز یک دانشآموز به کلاسم اضافه شد که کلا حواسش به کلاس درس نبود. یک نفر هم از اول غایب بود و دیروز اومد و اون هم از لحاظ درسی خیلی خیلی ضعیفه. احساس میکردم میترسه چون وقتی نزدیکش میشدم و میخواستم باهاش حرف بزنم چشماش گشاد میشد و ابروهاش میومد بالا و با صدای خیلی ضعیفی صحبت میکرد. حتی لباش هم میلرزید. یعنی ترس رو میتونم توی چهرهاش ببینم. امروز آخر وقت بهش گفتم که بیاد کنارم و ازش پرسیدم که ازم میترسه یا نه. که جواب داد «نه» و احتمالا دروغ میگفت :(
یک دانشآموز دارم که فضا رو خیلی دوست داره. باید برای اون هم برنامهی جداگونه بذارم.
بین این دانشآموزایی که دارم حدود ۱۰ نفری هستن که درسشون خوبه. بقیه ضعیفن. اما واقعا دوست داشتنیان. چجوری بگم. یعنی حتی با وجود اینکه بعضی وقتا دعواشون میکنم، سرشون داد میزنم، جریمهشون میکنم و ... فقط میخوام بگم که خیلی خوبن :) بعضی وقتا هم اذیتشون میکنم. عمدا. خودم میدونم شوخی هست ولی قیافهی خیلی جدی میگیرم و نمیدونین توی اینجور صحنهها چقدر جلوی خودم رو میگیرم که نخندم.
بعضی جاها هم انقدر اتفاقات بامزه رخ میده که دیگه ناخودآگاه یک لبخندی به لبم میاد، اولین صدای خندهام درمیاد، یا اینکه لبم رو گاز میگیرم، یا اینکه روم رو میکنم به تخته و نمیذارم کسی خندهام رو ببینه (همزمان چیزی هم مینویسم)... و خیلیها بهم میگفتن که آخر روزی که تدریس داری، دچار سردرد میشی، واقعا سردرد رو نتونستم درک کنم. یا من خیلی بیخیالم یا هنوز به چالش جدیدی برخورد نکردم ... اما تا الان واقعا همه چی خوبه. همه چی با وجود کم و کاستیهای زیادی که هست خوبه.
و از همه مهمتر مدیر خیلی خوبی داریم. از اینکه این مدرسه رو انتخاب کردم راضیم. امیدوارم که رضایتم تغییر نکنه.
فعلا داخل وبلاگ مینویسم. شاید کانال هم بهش اضافه شد :)
اگه دوست داشتین توی این کار خیر هم کمک کنین :)
یکی از کانالهای تلگرامه. (با فعال کردن فیلترشکن کلیک کنید)
[برو به فرم ارسال نظر]