۱- از همین الان خونه تکونی در بخش خودم رو شروع کردم. اول که این پست رو خونده بودم (لینک) که توی قسمت پیوندها هم هست و بعدش هم نشستم تک به تک وسایلی که داخل جامدادی، قفسهی کتابها و مکان لباسهام بود رو گشتم. بینشون کلی چیز میز پیدا کردم که به نظر میرسید به درد نمیخورن. اما من بیتوجه بهشون نگه میداشتم برای روز مبادا. بالاخره دل رو زدم به دریا و هر لباسی که نیاز نداشتم رو گذاشتم کنار. کتابهایی که خریده بودم و میدونستم دیگه تا ابد لاشون رو باز نمیکنم، یک گوشه گذاشتم و تک به تک خودکارها و مدادایی که دیگه استفادهای نداشتن رو توی یک پلاستیک انداختم. لباسها رو دادم به مامان که از سرنوشتشون خبر ندارم اما کتابها رو میخوام در وهلهی اول به آشنا بدم و اگه کسی نیاز نداشت بذارمش داخل دیوار و با یک قیمت خیلی پایین بفروشمش و در نهایت اگه مشتری پیدا نشد، میدمش به کتابخونه. هر چند که خیلی دردناکه پولی که بابتش هزینه کردهام ولی خب حداقل میفهمم که دفعهی بعدی به شکل درستتری کتاب بخرم. در این بین هم متوجه شدم که من آدمی نیستم که بخوام رمان انگلیسی بخونم. علیرغم همهی تلاشهایی که داشتم اما با این حقیقت تلخ روبهرو شدم ...
هنوز به قسمت سیستم نرسیدم. وگرنه فایلهای اضافی داخل سیستم رو هم باید بگردم و اونهایی که هیچ استفادهای ندارن رو پاک کنم...
۲- بعد از مورد ۱ نشستم یک لیست برای خودم در حیطههای مختلف درست کردم و مواردی که «واقعا» نیاز دارم رو نوشتم. لباس، کتاب، مواردی که برای زندگی شخصی میخوام و ... و قصد دارم کم کم اینها رو هم تهیه بکنم و دور و اطرافم رو خلوت کنم اما از همهشون نهایت استفاده رو برده باشم.
۳- بالاخره پس از جستوجوهایی که داشتم متوجه شدم که تحصیل توی خارج «فعلا» کار غیر ممکنی هست. البته برای من بیشتر اون رشته مدنظر بود تا اینکه بخوام توی خارج تحصیل بکنم. اما متأسفانه همین رشته هم داخل ایران نیست و حالا حالاها هم نمیاد تا اینکه من فعلا در حسرت این رشته باشم و بهتره که یک رشتهی جایگزین برای خودم داشته باشم که پیدا کردم اما چون تازه این رشته اضافه شده احتمالا ظرفیت خیلی محدودی رو داشته باشه و در نتیجه فقط دانشگاه تهران این رشته رو خواهد داشت و این بدین معنی خواهد بود که باید برم تهران تحصیل کنم که فکر کنم منتفی باشه :(
۴- قبل از شروع سال کنکور سراسری، با خودم میگفتم که این کنکوریها چجوری درس میخونن و خسته نمیشن؟ یعنی چندین کتاب رو حفظ میشن؟ واقعا؟ خداییش؟ :دی سال کنکور رسیدم فهمیدم که چیز سختی هم نبوده. حداقل برای من اما وقتی به سال بعدش رسیدم با خودم میگفتم:« من واقعا این همه کتاب میخوندم؟ واقعا؟ :دی» و الان برای ارشد هیچی نخوندم :)))) و اصلا برنامهای ندارم. احتمالا فقط بشینم تستهای سالهای قبل رو بزنم و نکاتشون رو بخونم. همین چون بیشتر از این اصلا زمان ندارم 🤦♂️ نمیدونم اگه توصیهای برای ارشد دارین میتونین بگین خوشحال میشم. کمتر از یک ماه دیگه ارشد دارم 😥
۵- سهشنبه یک امتحان حضوری دارم. از استادش پرسیده بودم :« آیا شما واقعا کسی رو میندازین؟» استادش هم خندید و با یک حالت رودروایستیای گفت :«آره» استاد خوبیه و من هم به خاطر خوب بودنش نمیخوام درسش رو بخونم :))) یعنی اصلا حوصله و کشش خوندن درسش رو ندارم و تا الان هم هر چی خوندم رو فراموش کردم 🤦♂️ خیلی حس بدی هست. امتحانای مجازی من رو خیلی بدعادت کردن و اصلا به امتحان حضوری عادت ندارم :(