کنکور ارشد ۱۴۰۲

بالاخره پس از دو ماه انتظار کنکور ارشد رو دادم. کنکوری که اصلا هیچ زمینه‌ای در رابطه باهاش نداشتم و این خیلی اذیتم می‌کرد. توی طول این مدت شدیدا احساس تنهایی می‌کردم. هیچ کسی رو نداشتم که بخوام ازش در رابطه با رشته‌های علوم تربیتی بپرسم و هیچ همراهی در این مسیر نداشتم که بخوام باهاش درسی بخونم و یک مقدار از اون احساس تنهایی دربیام. از یک طرف دیگه جدول مربوط به رشته‌های ارشد رو می‌خوندم و برای هر رشته و هر درس یک ضریب خاصی تعیین شده بود که باز هم برام غیرقابل هضم بود. فکر می‌کردم مثل کنکور سراسری یک سری منابع خاص رو باید می‌خوندیم و از همونا تست میومد. در حالیکه اینجا فقط یک عنوان درس دیدم و سردرگم شده بودم که دقیقا باید چه کتابی رو بخونم. اول هم باید می‌رفتم سراغ رشته‌ای که دوستش داشتم. رشته‌ای که میخواستم ارشد بدم علوم تربیتی بود و چندین زیر‌مجموعه که باید ازشون اطلاعات کسب می‌کردم. اما از نزدیکانم کسی نبود :(

از یک طرف دیگه از طرف افراد آشنایی که به هر طریقی جور کرده بودم در رابطه با ارشد می‌پرسیدم که با جواب‌های «ما رو با ارشدت زخمی کردی»، «رشته‌‌ی علوم‌تربیتی مزخرف‌ترین رشته‌ است.»، «می‌خوای معلم باقی بمونی؟ واقعا شغل مزخرفیه!» و همین‌ها میل من رو برای جست‌و‌جو برای رشته‌های ارشد و بهترین رشته‌ی مورد نیاز کاهش و در نهایت خنثی کرد. 

من هم درس خوندن رو گذاشتم کنار. گذشت و گذشت تا حدود دو الی سه هفته قبل که یک دفعگی اسم ارشد اومد. یکم با خودم حساب و کتاب کردم و دوباره جدول رشته‌ها و ضریب ها رو نگاه کردم تا حدودی همه چی دستم اومد. می‌تونستم با یک سرچ ساده داخل اینترنت به چیزی که می‌خواستم برسم. شاید بعضی وقتا اینترنت بهترین مشاور آدم باشه. اما اینکه من اصلا فکرش رو نمی‌کردم که سایت‌های فارسی بیان و مشاوره رشته‌ای بدن و منبع برای خوندن پیشنهاد بدن. همه چی خوب بود اما یک مشکل این وسط بود و اون هم این بود که من نمی‌تونستم توی سه هفته منبعی رو بخونم و یا تموم کنم و برای همین پلن خوندن رو گذاشتم کنار (که باز هم اینجا اشتباه کردم! می‌تونستم روی دو الی سه تا درس تمرکز کنم)

دفترچه انتخاب رشته‌ی سال قبل رو انتخاب کردم. شهرمون برای دانشگاه دولتی‌اش سرجمع ۲۰ تا دانشجو می‌گرفت. ( از مجموع چند تا رشته) و بعضی از رشته‌ها هم داخل ایران مقطع دکترا نداشتن و انتخاب‌هام خیلی محدودتر می‌شد. قضیه جایی بدتر می‌شد که به کارنامه‌های ارشد علوم تربیتی نگاه کردم که اونجا هم متأسفانه سهمیه‌ها رو دیدم و با خودم گفتم که اینجا مثل سراسری نیست که سهمیه‌ها یک دسته‌ی جداگانه داشته باشن و به همین جهت ظرفیت کسایی که سهمیه نداشتن رو کمتر می‌کرد و همین موضوع من رو خیلی ناامید تر کرد. 

خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه رسیدیم به دیروز که رفتم و برای رشته‌ی دومم ارشد دادم. سر یک ساعت و نیم اومدم بیرون که با مکانی که باید امتحان می‌دادم آشنا می‌شدم و نکته‌ی دیگه اینکه با سطح سوالات زبانش هم آشنایی پیدا کنم. کلماتی که توی ذهنم مونده بود رو داخل خونه با دیکشنری ترجمه کردم (که واقعا کار خیلی مهمی بود) دو سه تا کلمه رو فقط یادم نیومد ( که از قضا این کلمات هم توی کنکور امروز صبح اومده بود :) )

دیشب فقط نشستم سوالات کنکور ۱۴۰۱ رو نگاه کردم. زبانش رو چک کردم و معنی چند تا لغت رو بررسی کردم و متوجه شدم که خیلی از گزینه‌ها هر سال تکرار می‌شه و چند تا رو یادداشت که صبح روز بعد بخونمشون. 

شب هم می‌خواستم بخوابم. اما شب قبل از کنکور و کلا یک آزمون مهم برام به معنای واقعی کلمه وحشتناکه. من که استرس نداشتم. چون چیز زیادی نخوندم اما خوابم نمی‌برد. به طرز عجیبی خوابم نمی‌برد و یک سری اتفاقات دیگه هم افتاد که اعصاب و روانم رو به شدت به هم ریخت. مجبور شدم با خوندن یک رمان حداقل حواس خودم رو به طور موقت پرت کنم و بتونم بخوابم. 

روز بعد که امروز صبح بود فرا رسید. با یک مقدار سردرد که ناشی کمبود کیفیت و زمان خواب بود، از خواب بیدار شدم و سریع صبحونه خوردم و لباس پوشیدم و راه افتادم به سمت حوزه‌ی آزمون. با دوستام توی یک اتاق کلاس داشتیم و من خدا خدا می‌کردم که ازم نخوان که جواب سوالی رو بهشون بگم چون اصلا حوصله‌ی دردسر نداشتم. غیر از بخش زبان (که اون هم به لطف کلماتی که روز قبل کار کردم) تقریبا هیچ کدوم از سوالات رو بلد نبودم و چند تا رو به صورت معدود فقط داخل کلاس یادم بود و جواب دادم. نمی‌دونم که درست هستن یا نه و ر حال حاضر احساس بدی نسبت به پاسخ‌هام دارم. 

خلاصه که کنکور عجیب و بدی بود و در حال حاضر هم خسته‌ام. نیاز به مسافرت دارم. یک ریکاوری که دوباره برگردم به این زندگی. به این زندگی که حالت ماشینی گرفته. دارم دچار روزمرگی می‌شم. شاید هم باید بهش عادت کنم. چون زندگی یک کارمند این شکلیه. خارج از این باشه یا اخراجت می‌کنن، یا تهدیدت می‌کنن که به همون حالت ماشینی زندگی کنی ...

لیست فیلم‌ها و سریال‌هایی که تا به حال تماشا کرده‌ام (تا آخر بهمن‌ماه ۱۴۰۱)

سلام سلام

 

به رسم قدیم می‌خوام این سری پست‌ها رو ادامه بدم. یک سری توضیحات هست که اگه خواننده‌ی قدیمی باشین می‌تونین «ادامه‌ی مطلب» رو بزنین اگر هم نه، موارد لازم رو بخونین و بعدش برید سراغ ادامه‌ی مطلب. 

 

این بخش جایی هست که می‌خوام فیلم‌ها و سریال‌هایی که این چند مدت تماشا کردم رو براتون معرفی کنم

سه تا دسته اثر داشتیم. 

شاهکار: فیلم و سریالی که به همه پیشنهاد می‌شه که همه ببینن و اگه نبینن عمرشون بر فناست

خوب: فیلم و سریالی که می‌تونین یک بار ببینینش و یک لبخند گنده بزنید و فراموشش کنید.

ضعیف: از فیلم و سریال خوشم نیومد و به هیچ طریقی باهاش ارتباط نگرفتم


 

 

نکته‌ی اول: همین اول بگم که من هیچ تخصصی در زمینه‌ی سینما ندارم. نقدم افتضاحه و کلا نظری که در رابطه با اثر می‌دم ممکنه درست نباشه و یا غیرحرفه‌ای باشه. به همین جهت لازم می‌دونم که بگم نظرات کاملا شخصی هست و ممکنه طبق سلیقه‌ی عام نباشه (مثلا من نولان رو اصلا به عنوان یک فیلم‌ساز قبول ندارم :دی و پدرخوانده رو هم بعد نیم ساعت تماشا خوابیدم)

 

نکته‌ی دوم: از اونجایی که ممکنه در آینده به این پست برخورد بکنین ذکر این نکته رو لازم می‌دونم که لینک دانلود فیلم و سریالی که اینجا می‌ذارم ممکنه مسدود و فیلتر شده باشه و من هم متأسفانه نمی‌تونم لینک‌ها رو به‌روز‌رسانی کنم و از این بابت عذرخواهم. برای همین از سایت‌هایی که لینک داده می‌شه، اسمشون رو همینجا میارم که در آینده بهشون برخورد کردین کارتون راحت باشه.

برای سایت‌های بدون سانسور:

دیجی موویز

فیلم ۲ مووی

دنیای سریال

برای سایت‌های سانسور شده:

دوستی‌ها

 

چندی روزمره‌نویسی (شماره‌ی اول)

۱- از همین الان خونه تکونی در بخش خودم رو شروع کردم. اول که این پست رو خونده بودم (لینک) که توی قسمت پیوندها هم هست و بعدش هم نشستم تک به تک وسایلی که داخل جامدادی، قفسه‌ی کتاب‌ها و مکان لباس‌هام بود رو گشتم. بینشون کلی چیز میز پیدا کردم که به نظر می‌رسید به درد نمی‌خورن. اما من بی‌توجه بهشون نگه می‌داشتم برای روز مبادا. بالاخره دل رو زدم به دریا و هر لباسی که نیاز نداشتم رو گذاشتم کنار. کتاب‌هایی که خریده بودم و می‌دونستم دیگه تا ابد لاشون رو باز نمی‌کنم، یک گوشه گذاشتم و تک به تک خودکارها و مدادایی که دیگه استفاده‌ای نداشتن رو توی یک پلاستیک انداختم. لباس‌ها رو دادم به مامان که از سرنوشتشون خبر ندارم اما کتاب‌ها رو می‌خوام در وهله‌ی اول به آشنا بدم و اگه کسی نیاز نداشت بذارمش داخل دیوار و با یک قیمت خیلی پایین بفروشمش و در نهایت اگه مشتری پیدا نشد، می‌دمش به کتابخونه. هر چند که خیلی دردناکه پولی که بابتش هزینه کرده‌ام ولی خب حداقل می‌فهمم که دفعه‌ی بعدی به شکل درست‌تری کتاب بخرم. در این بین هم متوجه شدم که من آدمی نیستم که بخوام رمان انگلیسی بخونم. علی‌رغم همه‌ی تلاش‌هایی که داشتم اما با این حقیقت تلخ روبه‌رو شدم ...

هنوز به قسمت سیستم نرسیدم. وگرنه فایل‌های اضافی داخل سیستم رو هم باید بگردم و اون‌هایی که هیچ استفاده‌ای ندارن رو پاک کنم...

 

۲- بعد از مورد ۱ نشستم یک لیست برای خودم در حیطه‌های مختلف درست کردم و مواردی که «واقعا» نیاز دارم رو نوشتم. لباس، کتاب، مواردی که برای زندگی شخصی می‌خوام و ... و قصد دارم کم کم این‌ها رو هم تهیه بکنم و دور و اطرافم رو خلوت کنم اما از همه‌شون نهایت استفاده رو برده باشم. 

 

۳- بالاخره پس از جست‌وجوهایی که داشتم متوجه شدم که تحصیل توی خارج «فعلا» کار غیر ممکنی هست. البته برای من بیشتر اون رشته مدنظر بود تا اینکه بخوام توی خارج تحصیل بکنم. اما متأسفانه همین رشته هم داخل ایران نیست و حالا حالاها هم نمیاد تا اینکه من فعلا در حسرت این رشته باشم و بهتره که یک رشته‌ی جایگزین برای خودم داشته باشم که پیدا کردم اما چون تازه این رشته اضافه شده احتمالا ظرفیت خیلی محدودی رو داشته باشه و در نتیجه فقط دانشگاه تهران این رشته رو خواهد داشت و این بدین معنی خواهد بود که باید برم تهران تحصیل کنم که فکر کنم منتفی باشه :(

 

۴- قبل از شروع سال کنکور سراسری، با خودم می‌گفتم که این کنکوری‌ها چجوری درس می‌خونن و خسته نمی‌شن؟ یعنی چندین کتاب رو حفظ می‌شن؟ واقعا؟ خداییش؟ :دی سال کنکور رسیدم فهمیدم که چیز سختی هم نبوده. حداقل برای من اما وقتی به سال بعدش رسیدم با خودم می‌گفتم:« من واقعا این همه کتاب می‌خوندم؟ واقعا؟ :دی» و الان برای ارشد هیچی نخوندم :)))) و اصلا برنامه‌ای ندارم. احتمالا فقط بشینم تست‌های سال‌های قبل رو بزنم و نکاتشون رو بخونم. همین چون بیشتر از این اصلا زمان ندارم 🤦‍♂️ نمی‌دونم اگه توصیه‌ای برای ارشد دارین می‌تونین بگین خوشحال می‌شم. کمتر از یک ماه دیگه ارشد دارم 😥

 

۵- سه‌شنبه یک امتحان حضوری دارم. از استادش پرسیده بودم :« آیا شما واقعا کسی رو می‌ندازین؟» استادش هم خندید و با یک حالت رودروایستی‌ای گفت :«آره» استاد خوبیه و من هم به خاطر خوب بودنش نمی‌خوام درسش رو بخونم :))) یعنی اصلا حوصله و کشش خوندن درسش رو ندارم و تا الان هم هر چی خوندم رو فراموش کردم 🤦‍♂️ خیلی حس بدی هست. امتحانای مجازی من رو خیلی بدعادت کردن و اصلا به امتحان حضوری عادت ندارم :(

امتحان عجیب و غریب

امتحانات این ترم ما مجازی هست. نمی‌خوام خیلی توضیحی در رابطه باهاش بدم. چون قضیه‌اش مفصله ولی همینقدر بدونین که امتحانات ما مجازیه.

دیروز ساعت ۱۵ هم آخرین امتحان مجازی‌مون بود. استادمون هم گفته بود که ۱۰ تا سوال تشریحی هست و جواب این سوالات رو داخل یک برگه بنویسین و در ایتا برای نماینده کلاس ارسال کنین (و هیچ وقت فلسفه‌ی این کار رو متوجه نشدم. خب همون سامانه چه مشکلی داشت؟) 

از یک طرف دیگه من ساعت ۱۶ یک کلاس مهم داشتم و باید شرکت می‌کردم. برای خودم برنامه ریختم که اگه به اون منطقه‌ی کلاس برسم ساعت می‌شه ۱۵:۲۰ و ۴۰ دقیقه زمان دارم که فکر کنم و بنویسم و از یک طرف دیگه حالا ۱۰ دقیقه هم زمان می‌گیریم برای عکس گرفتن و فرستادن در ایتا که می‌شه ۵۰ دقیقه و احتمالا خوب باشه.

به تفکیک ساعت می‌نویسیم.

۱۴:۴۵: با ماشین حرکت کردم به سمت محل کلاسمون. شهرشناسی ضعیفی هم داشتم و مجبور بودم از نشان استفاده کنم و چشمتون روز بد نبینه. شدید‌ترین ترافیک ممکن رو همین بین تجربه کردم :دی .

۱۵:۳۰ به محل کلاس رسیدم اما چیزی که بهش فکر نکرده بودم این بود که محل کلاسم جای پارک نداره :))))) نمی‌تونستم جلوی پل هم پارک بکنم قبلا تجربه کردم و نمی‌خواستم اون خاطره تکرار بشه.

۱۵:۴۰ بالاخره یک جای پارک درست و حسابی پیدا کردم و به سمت کلاس حرکت کردم که سریع جواب سوالات رو بنویسم.

۱۵:۴۵ به زور وارد سامانه شدم اما سامانه برام باز نمی‌شد. چرا؟ چون اینترنت اون منطقه ضعیف بود. یعنی حتی سامانه داخلی باز نمی‌شد و شاد هم کار نمی‌کرد :))))

۱۵:۵۰ به تک به تک دوستام زنگ زدم. هیچ کدوم برنمی‌داشتن و داشتم ناامید می‌شدم که بالاخره یکیشون برداشت با کلی خواهش و تمنا ازش خواستم که برام داخل سامانه بشه و جواب سوالا رو بنویسه تا هر جایی که تونست ولی دوستم متأسفانه بیرون از خونه بود و دسترسی به کاغذ و قلم نداشت. دیگه نشستم یک گوشه و برای خودم عزا گرفتم.

۱۵:۵۵ دوست زنگ زد که داره جواب سوالا رو می‌نویسه. اون هم از خودش و بقیه‌اش رو به خدا توکل کنیم که حداقل این چرت و پرتایی که نوشته درست دراومده باشه

مهلت امتحان تموم شد و دوستم هم برای نماینده داخل ایتا فرستاد جواب‌ها رو. جواب‌ها رو خوندم و نسبتا هم خوب بود. خوبی دروس معارف هم همینه که می‌شه با چرت و پرت نوشتن یک بخشی از سوال رو درست جواب داد ولی خب هنوز درگیرش هستم. چون هیچ کدوم از نماینده ها قبول نمی‌کنن که جواب سوال رو براشون ارسال کنم ... دیگه نمی‌دونم چی می‌شه ولی خب منم خیلی بیخیالم :)

نتیجه‌ی اخلاقی: هیچ وقت طبق برنامه و خصوصا زمان کاری رو انجام ندید. چون ممکنه اتفاقاتی براتون رخ بده که تمام برنامه‌ریزی‌هاتون رو به هم بریزه. قطعی اینترنت در اون منطقه شاید می‌شه گفت از اتفاقات نادر بود اما از شانس من همون لحظه این اتفاق افتاد! :)

اولین پست

ببینم اولین نفری که می‌تونه بفهمه من اینجام کیه؟ :دی

عنوان دومین مطلب آزمایشی من

یک دو سه؟ صدا نیست؟ برم؟

عنوان اولین مطلب آزمایشی من

یک دو سه صدا میاد؟

قبلی
۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶
درباره وب
«۹ کاذب» یک پست داخل فوتباله که بازیکن به عنوان مهاجم در نوک زمین میاد عقب و به هم‌تیمی‌هاش در پاسکاری و بازیسازی کمک می‌کنه... علت انتخاب؟ شاید به این دلیل که اسم دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسید :دی