روزمره نویسی

- مثل اینکه حدود ۲۴ ساعت دیگه عیده و من هم احتمالا لحظه‌ی تحویل سال رو مثل تمامی لحظات تحویل سال مشابه در حال خواب باشم و وقتی صبح از خواب بیدار بشم باید با سیل عظیمی از تلفن‌ها و تماس‌ها رو به رو بشم و برای افرادی که قراره چند روز آینده ملاقاتشون کنم زنگ بزنم و عید رو بهشون تبریک بگم و چقدر از این کار بدم میاد ... 

 

 

 

- چند روز قبل بود که بابا بزرگم در یک عمل انتحاری ماشین اصلاحش رو برداشت و بهم گفت که کل ریشام رو بزنم. من هم که کلی مقاومت کرده بودم اما در نهایت به خواسته‌اش تن دادم. نمی‌دونم چرا اما یک حس بدی بهم دست می‌داد. انگار که بابا بزرگم بهش چیزی الهام شده باشه که داره لحظات آخر عمرش رو سپری می‌کنه و با همه مهربون باشه و خیلی از نوه هایش پیگیری بکنه. من نوه‌ای نیستم که بخوام مورد قربون صدقه قرار بگیرم و برای همین این درخواست بابا بزرگم خیلی برام عجیب بود و گفتم شاید این لحظات آخرین لحظاتی باشه که می‌بینمش (فکر کنم خیلی بدبینم) برای همین بهتره که به خواسته اش گوش کنم و کل ریش و سبیلم رو از ته بزنم که دلش شاد بشه و حداقل خواسته اش رو (و یا آخرین خواسته اش از من رو) زمین نزنم ... ای کاش حداقل این روز ها ، این ماه ها و این سال آخرین سال عمرش نباشه چون خیلی به هم میریزم و فکر می‌کنم تحمل غم از دست دادن اولین کسی که برام عزیزه خیلی دردناک باشه ...

 

 

 

- اگه بخوام برای سال ۱۴۰۱ توضیحی بنویسم، شدیداً در این موضوع ناتوانم. سال ۱۴۰۱ با دورنگاری که برای خودم ترسیم کرده بودم شدیداً تفاوت داشت که البته یک بخش زیادیش هم برمی‌گشت به بخشنامه‌های وزارت. اما با این وجود امسال این درس رو بهم داد که بعضی اوقات یک سری اتفاقات میفته که تو حتی یک درصد هم فکر نمی‌کنی که همچین اتفاقی در حال رخ دادنه و مجبوری که خودت رو با وضع جدید سازش بدی و اهدافی که ابتدای سال برای خودت تعیین کرده بودی رو تغییر بدی.

 

نمی‌خوام بگم که از امسال راضی هستم یا نه. چون نمیدونم چون در حین سال اهدافم به طور مداوم تغییر میکرد و شاید تقصیر من هم نبود. برای همین امسال رو باید با اهداف کلی‌تری شروع کنم که اگه اتفاق عجیبی هم در حین سال رخ داد، اهدافم کمترین تغییر ممکن رو داشته باشن ...

 

 

 

عیدتون مبارک 

میدونی حس میکنم واقعا اونقدرا چیز مهمی نیست که به خاطرش خودمونو مجبور کنیم بیدار بمونیم... و ما هم همیشه خوابیم بعد سر صبحونه به هم تبریک میگیم. و به قدری منم از تلفن زدن بدم میاد که همیشه میرم توی اتاق تا لحظه ای که مامان میگه اره ماجده هم اینجاست میخواست باهاتون حرف بزنه و راه فراری نباشه... 

ولی اخه درک نمیکنم چرا باید با آدما سال تا سال فقط سر تبریک عید حرف زد:( فکر کنم من زیادی فامیل گریزم..فقط همین((:

 

واقعا پسرا زیادی رو ریش سیبیلاشون حساسن؟ یکی از بچه های ما همش میگفت نه و اینا بعد ترم قبل بچه ها مجبورش کردن بزنه، چون زیاد بچه به نظر نرسه موهاشو بلند کرد بعد دید بدون ریش سیبیل با موی بلند چقدر بهش میاد. از اون موقع دیگه بلند نکرده. 

ولی امیدوارم بابابزرگت روزای قشنگ بیشتری را کنارتون بمونه. با اینکه نمیشه جلوی اتفاقات افتادنی را گرفت و عمر آدما واقعا نقطه پایان داره، ولی خوبه که کنارشی. ولی پدربزرگ داشتن اصلا ی نعمت عجیبیه:') مادربزرگ نمکی داشتن هم خیلی قشنگه. یکی از عمه های مامان من خیلی نقل و نباته اصلا🥲 هر دفعه میبینمش یاد ننجون(مادربزرگ بابام) میفتم.

ولی بعضی وقتا حس میکنم همینکه مدتی رو با همچین آدمای قشنگی طی کردیم، زیادی زندگیمون رو قشنگ تر کرده. میدونم برای ادامه دادن زندگی بدون اونا کافی نیست ولی همه آدما میرن حالا بعضیا از زندگیت، بعضیام از زندگی خودشون...

ولی بدبینانه نگذرون این روزا را...چون به قدری که میتونی لذت ببری از بودنش، دیگه نمیتونی. حداقل من اگه باشم همش تصویر نبودنش میاد جلوی چشمام و لبخندمو میبره...

 

و منی که هیچ سالی به اهداف اون سالم نرسیدم، فکر کنم بهتره راجب این قسمت سکوت کنم و به اندازه قسمت های قبل چرت و پرت نگم😂🤦🏻‍♀️

ولی اونقدر همه چیز از دست ما خارجه که واقعا با اهداف را کلی تر انتخاب کردن، موافقم...

پاسخ امیر + :
سلام


نه لازم نیست ولی من بیدار موندم. یعنی مجبور شدیم که بیدار بمونیم و شاید ۵ دقیقه بعد از لحظه تحویل سال نو همه‌مون خوابیدیم :)
روز بعدش هم اصلا با هیچ کس صحبت نکردم. فقط و فقط دو سه تا اس ام اس بود که جوابشون رو دادم :)
شما چطور بودین؟ :)

نه من حساس نیستم و فقط تنبلیم می‌شد که ریشم رو بزنم که بابابزرگم اون کار رو انجام می داد :))) اما بعضیا چرا حساسن. چون ریش آقایون چهره‌ی آدم رو بزرگ نشون می‌ده و یک مقدار ابهت بهش اضافه می‌کنه. البته که هر شخصی یک نظری در رابطه با ریش‌هاش داره ...

به دلیل اینکه فاصله‌ام از بابابزرگم زیاده روزهای خیلی کمی از سال رو می‌تونم کنارش باشم. با این حال همه‌ی تلاشم بر این موضوع بوده که اون روزا رو بیشترین استفاده از بابابزرگم داشته باشم ... 

درسته :)

اصولا اهداف رو برای نرسیدن بهشون می‌نویسن و تعیین می‌کنن :دی
منم به خیلیاشون نرسیدم نگران نباشین و فکر کنم همه همینطوری هستن :دی . یک جا خوندم هدف‌هاتون رو محدود انتخاب کنین. اینطوری شانس رسیدن بهشون بیشتره 

سلام(: خوب هستید؟

عه شمام بیدار بودید؟ حس میکنم فقط من اون لحظه خواب بودم🗿 جالبیش هم اینه تا دوازده داشتم فیلم میدیدم ولی خب کلا چون خونه ما میشه گفت ی شش سالی هست که ساعت ده خاموشیه و خب در حالت عادی هم فکر کنم اگه همه خواب نبودن بازم بیدار نمیموندم🤦🏻‍♀️

تنها کاری که کردم این بود که قبل خواب ی پیام بذارم روی تایمر که ساعت یک به دوستام تبریک بگم...

ولی کلا دم سال تحویل و حتی روزای اول فروردین انگاری غم نشسته بود روم...نمیدونم چرا نمیتونستم نزدیک آدما بشم. میدونی من آدم اجتماعی نیستم ولی وقتی سال تا سال خاله هام و بچه هاشونو میبینم، سعی میکنم سرد نباشم...ولی حتی با مادربزرگمم سرد بودم... 

فکر کنم زیادی فکر میکنم... 

حس میکنم نباید میپرسیدی الکی نشستم اینجا سرتو میخورم😂🤦🏻‍♀️ تازه فکر کن ی دور پاک کردم گفتم زیادی دارم با جزئیات تعریف میکنم🤦🏻‍♀️

کلا ی دو روزیه همش توی بیان منتظر ی بهونه برای حرف زدن با بقیه ام...منتظر ستاره های روشن...و فکر کنم به خاطر همینه(:

 

اوهوم..

دلم میخواد بپرسم خیلی فرق کرد قیافه؟ حس میکنم مثل وقتی میمونه که دخترا یهو عاشق ی مدل موی پسرونه میشن و موهاشونو کوتاه میکنن و چهرشون کلی تغییر میکنه...

 

چه خوب:)) منظورم برای اینه که قدر همون روزا رو هم میدونین. 

من مادربزرگم خونه شون نزدیک خونه مون بود...ولی الان ازم بپرسی یادم نمیاد آخرین باری که به خاطر دیدنش و وقت گذروندن کنارش رفتم خونشون کی بوده... فقط وقتیکه مامان منو سوار سرویس کرد و گفت باید بری مدرسه. حق نداری توی مراسمش شرکت کنی. فهمیدم چقدر نوه ی بدی بودم...

امیدوارم هیچوقت حسرت چیزی نمونه تو دلت((:

 

پس بگو چرا صفحه اهداف امسالم هنوز خالیه😂🗿

من فقط تنبلم...وگرنه فکر کنم برای رسیدن زیادی اهداف سختی نبودن...

پاسخ امیر + :
سلام 


چه زود می‌خوابینن :))))
خوبه شما پیام گذاشتین :)

شاید از جمعیت زیاد خوشتون نمیاد. آدم زیاد. نمی‌تونین برین داخل یک اتاق و تنها باشین؟ 
نه مشکلی نیست :)

بله که فرق کرد 😅
کلا خیلی جوون تر به نظر می‌رسیدم و تیپ مناسبی بود به نظرم :)
نمی‌دونم حس دخترا چه جوریه ولی به نظرم اگه پسری ریشش رو کوتاه می‌کنه احساس می‌کنه که خیلی تغییرات داخل چهره‌اش دیده شده. شما لیونل مسی رو با ریش و بدون ریش تصور کنین منظورم رو متوجه می‌شین. عکسش هم داخل اینترنت هست می‌تونین سرچ کنین ...

واقعا توی مراسمشون شرکت نکردین؟ :(
چه بد :(

تنبلی سم خالصه :)

حس میکنم باید مدل موی پسرونه را اصلاح کنم بگم مدل موی کوتاه... ولی خب قابلیت اصلاح کردن نبود((':

پاسخ امیر + :
تا نیم ساعت بعد ارسال کامنت می‌شه اصلاح کرد

میدونی فکر میکنم این مدت زیادی خانه‌نشینی و ارتباط نداشتن با بقیه باعث شد قدرت ارتباط برقرار کردنم را از دست بدم...و  شاید انقدری قشنگ بوده که این لابه لای آدمای زیادی بودن سنگینه و بخوام گارد بگیرم در برابرش....شاید...

میتونم..ولی بهشون بیشتر برمیخوره...نمیخوره؟

 

(:

پاسخ امیر + :
آره می‌تونه همچین چیزی باشه. تنها راهش اینه که دوباره ارتباط برقرار کنین :)

چی قشنگ بوده؟ متوجه نشدم

اگه منظورت اون لبخنده، به خاطر قشنگ بودن نبود...از سر سکوت برای سوالی که جوابش وقتی میاد روی زبون دردناک‌تر میشه، بود‌...

پاسخ امیر + :
نه نه داخل کامنت گفتین «قشنگ بود»

شاید انقدری قشنگ بوده که این لابه لای آدمای زیادی بودن سنگینه و بخوام گارد بگیرم در برابرش

اها

منظورم ارتباط نداشتن با بقیه بود..

پاسخ امیر + :
آها متوجه شدم حالا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره وب
«۹ کاذب» یک پست داخل فوتباله که بازیکن به عنوان مهاجم در نوک زمین میاد عقب و به هم‌تیمی‌هاش در پاسکاری و بازیسازی کمک می‌کنه... علت انتخاب؟ شاید به این دلیل که اسم دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسید :دی