سلام بعد مدتها
بالاخره بازگشت امیر+ به حوزه بیان :)
۱- یک نگاه به فهرست کارام میندازم. متوجه میشم که توی حدود ۶ الی ۷ شاخه مشغول فعالیت هستم و یا میخوام که فعالیت بکنم. به همین دلیله که به هییییچ کدوم از کارام نمیتونم برسم. اما مشکل بعدی که دارم اینه که نمیتونم از هیچ کدوم هم خارج بشم و درد اصلی اینجاست.
به طور مثال امسال توی دو اداره مشغول به کار هستم و اگر بخوام کنارش مدرسه هم برم همین خودش سه تا شاخه میشه. کنار اینها یک گروه استارتاپ طور رو داریم پیش میبریم که به آینده برسه و طبیعتا من توی این گروه دارم یک سری کارایی رو انجام میدم و کنارش کار پیجشون هم هست و باز کنار اینا برای اینکه به یک درامدی برسم نیازمند این هستم که با تیم تولید محتواشون یک گروه جداگانه بزنیم و اونجا بتونیم برای بقیهی پیجها کار انجام بدیم(البته فعلا کار خاصی نکردیم. ولی خب کلا قراره به این شکل باشه.) کنار همهی اینا دانشگاه هم هست که دو روز از هفته من رو مشغول میکنه.
و باز هم کنار همهی اینا قراره که روی حرفهی خودم کار کنم و توی یک سری زمینهها خودم رو تبدیل به یک «چهره» کنم.
خب همونطور که میبینین موارد بالا کل چیزایی بود که درگیرشون بودم و هستم و همین باعث میشه کلا قفل کنم. افراد قدیمی تر و یا کسایی که سنشون بیشتره میگفتن که میتونن همهی موارد بالا رو مدیریت کنن. میخواستم بدونم آیا واقعا همچین چیزی ممکن هست یا نه؟ به نظرم خیلی عجیبه...
۲- اینکه دوران جنگ امتحانات رو به شهریور ماه به تعویق انداختن، کار خوبی بود ولی باز هم میدونستم که بابتش نگران خواهم بود. دلشورههام بیجا نبودن... امتحانی که سهشنبه داشتم رو به بدترین شکل ممکن دادم. البته واقعا امتحانش هم خوب نبود. یعنی بحث طراحی سوالات و اینا. امیدوارم که استاده نمرات رو همگی یک شیفت بده که بتونیم پاس بشیم وگرنه اصلا امیدی ندارم.
۳- بحث دیگهای که درگیرش هستم بحث حافظه است. مثل خیلی از افراد دیگه حافظهی من هم دچار مشکلات شدیدی شده. خیلی از چیزایی که برای امتحان میخونم بعد چند دقیقه از ذهنم پاک میشه. میدونم که تأثیر تلفن همراه و شبکههای مجازیه ولی واقعا راه حل مناسبی براش ندارم. کتاب «کار عمیق» رو هم خوندم و راهحل هاش خوب بود ولی پیوستگی توی انجام راه حل هاش ندارم و اینکه بخش خیلی از زیادی از کارم با گوشی و لپ تاپه و عملا زندگی غیر دیجیتالیم اونقدر زیاد نیست. دلیلش هم همون فعالیت های غیر دیجیتالی کمم هست. مگر اینکه برم پیادهرویای چیزی وگرنه عادت و یا تفریح دیگری توی خونه ندارم. با دوستان هم نمیشه هر روز رفت بیرون...
۴- چند روز قبل یک خواب خیلی خیلی عجیب دیدم. عجیب از این لحاظ که برای اولین بار بود که این مدلی خواب دیدم و خب واقعا فکر و ذهنم درگیر این اتفاقات نیست ولی خب باز هم مینویسم و اون هم خواب امام حسین بود. به طرز عجیب توی محل زندگیمون بود همراه با حضرت عباس و یک سری افراد که پشت سرشون راه میرفتن. بهم الهام شده بود که اون افراد همون ۷۲ تن کربلا هستن و رفتم میون یاراش. دقیقا مثل بازیها شده بود که از وسطشون رد میشدم یارای امام حسین یک مقدار فاصله میگرفتن. نمیدونم چجوری توضیح بدم و یک نفر اون وسط بهم لبخند زد و دست داد. چهرهاش رو یادم نیست ولی این کار رو کرد. میون خوابم بابابزرگم رو دیدم که البته الان هم هنوز زنده است که دراز کشیده و به یاد پسر عمهام هم بودم و بهم یک جورایی الهام شده بود که انگار مورد آمرزش قرار گرفته (سال پیش فوت کرده) و این احساس رو هم داشتم که کل خواب در حال گریه کردن بودم حالا یا توی دنیای خواب و یا توی دنیای واقعی. اما واقعا حس بدی نداشتم. حس آرامش بود و اینجوری بگم که دوست نداشتم خواب تموم بشه. حس و وایب کابوس رو بهم نمیداد.
من اونقدر آدم مذهبیای نیستم که بخوام این مدلی خواب ببینم برای همین خیلی برام عجیب بود...
۵- توی این مدت دو تا کتاب رو مطالعه کردم. یکی کتاب «پاستیلهای بنفش» که از مدتها قبل دوست داشتم مطالعهاش کنم و بالاخره این فرصت نصیبم شد. دلیل علاقهام به این کتاب اون جلد بنفش قشنگش بود اما از لحاظ محتوا واقعا ناامیدم کرد و دومی هم به پیشنهاد کاربر «Helenpraspro» کتاب دزد رو خوندم. این رمان فوق العاده بود. حس جنگ جهانی دوم و لیزل که از خانوادهاش جدا شده و تحت سرپرستی یک خانواده آلمانی قرار میگیره و حال و هوای آلمان در جنگ جهانی دوم رو نشون میده. چیزی که این کتاب من رو به وجد آورد اون توصیفات عجیب و غریب و دقیق نویسنده برای دونه به دونهی شخصیتهای کتابا بود و واقعا من رو به وجد آورد. بعدش سریع چک کردم که غیر ممکنه همچین رمانی، ازش فیلمی تولید نشده باشه که تولید شده بود. ولی واقعا فیلمش به ۱۰ درصد کتابش نمیرسه... خلاصه که پیشنهاد میکنم مطالعه کنین. :)
شما چه خبر؟