و امشب هم آخرین شبی هست که اینطوری مینویسم.
سعی میکنم از فردا بیشتر به زندگیم برسم. خیلی از خودم عقب افتادم...
و امشب هم آخرین شبی هست که اینطوری مینویسم.
سعی میکنم از فردا بیشتر به زندگیم برسم. خیلی از خودم عقب افتادم...
امروز هم زندهام.
شب آرومی داریم.
همه چی فعلا خوبه.
فردا اولین روزی هست که تعطیلم و میتونم خونه بمونم و استراحت کنم. باورتون میشه؟ از اول مهر تا الان...
خودم هم باورم نمیشه. خیلی خسته کننده بود.
+ کامنتهای پست قبلی رو بعدا جواب میدم.
امشب هم زندهام.
۱- بعضی از کاربرا که همیشه مینوشتن این چند روز چیزی ننوشتن. امیدوارم که اتفاقی براشون نیفتاده باشه.
۲- دیشب علی رغم اینکه آروم بود ولی موقعی که در آرامش در خواب بودم صدای پدافند شنیده شده. صبح هم که اون خبر عجیب و غریب رو شنیدم... دنیای عجیب و غریبیه.
۳- ملت حتی توی شرایط جنگی هم جوکهای خندهداری درست میکنن. واقعا باورم نمیشه
۴- به زودی پست معرفی فیلم و سریال دارییییم. البته فکر کنم کلا ۳ تا معرفی داشته باشم. اونقدر زیاد نیست. شاید هم دو تا :/ الان دقیق یادم نیست سومی چی بود...
شب چهارم رو داریم تجربه میکنیم.
۱- امشب همه چی آروم بود و رنگ و بوی بیشتری به حالت عادی به خودش گرفته بود.
بعضی وقتا احساس میکنم که یک سری صداها میاد ولی وقتی از بقیه میپرسم که منشأ اون صداها چیه متوجه میشم که اون صداها فقط ساخته ذهن خودم هستن. به خاطر همون تأثیرات اولیهای که داشتم.
۲- امروز به دلیل مشکلات برنامهی ایتا، گروه رو توی بله تشکیل دادیم. امکانات توی بله خیلی خیلی بهتر از ایتاست. ریکشن داره و وقتی کسی پیامت رو بخونه دو تا تیک میخوره.
بعد ایتای من یک باگی خورده بود مدام میخواست که براش پروکسی بزنم :/ نمیدونم چجوری غیرفعالش کردم ولی واقعا عجیب بود.
۳- امروز بعد مدتها رفتم پیاده روی. واقعا حس خوبی داشت. چیزای سادهای که اصلا بهشون توجه نمیکردم الان واقعا حس بهتری بهم میدادن. کاش یاد بگیرم که به جای غر زدن برای دیر شدن کارها به همین زمانی که دارم برسم.
۴- نت ها هم تقریبا به حالت عادی برگشته. البته نمیدونم ممکنه دوباره محدودیت به وجود بیاد. در هر صورت سعی میکنم توی وبلاگم بنویسم.
شب دوم از اینکه هستم و مینویسم.
- یک گروه از همکارانم توی ایتا زدیم که اونجا بتونیم با همدیگه ارتباط داشته باشیم و یک جورایی اعلام وضعیتمون رو با همدیگه داشته باشیم.
این گروه رو زدیم و یک مقدار توی ایتا هم کنکاش کردیم که ببینیم چه خبره.
یک کانال پیدا کرده بودم که استیکر میفروخت دونهای ۲۵ هزار تومن :))) و مطالب عجیب و غریب استادام که هر چند وقت یک بار برام توی ایتا پیام میفرستادن و من اصلا سین نمیکردمشون.
خلاصه که ایتا هم دنیای عجیبی داره.
- با یک بخشی از دوستام ارتباطی ندارم. خصوصا اون دوستم که رفته سربازی و هنوز چند روزه که جواب پیامم رو نداده ولی احتمال خیلی زیاد حالش خوبه. چون بهم قول داده که اول حلوای ختم من رو بخوره بعدش از این دنیا بره :دی
- دفعهی اول که صدای پدافند و جنگنده و اینا رو شنیدم. یعنی برای اولین بار به معنای واقعی کلمه با کلمهی «جنگ» روبهرو شدم تنها واکنشم تپش قلب شدید و پنیک کردن بود. اما الان به این صداها عادت کردم. سعی میکنم با یک تنفس عمیق همه چی رو اوکی کنم. هر چند که یک مقدار هنوز برام سخته ولی باید تمرینش کنم. به هر حال نمیشه که اگه وضعیت بدتر شد حملهی عصبی بهم دست بده.
به دوستام قول دادم که توی وبلاگم بیام و گزارش وضعیتم رو هر شب اینجا بنویسم.
شما خوبین؟ در چه حالین؟
تعطیلات که برای من بد نبود.
اگه بخوام از بین ۱ تا ۱۰ به این تعطیلات نمره بدم. ۷ میدم. یعنی میتونست مفیدتر بگذره اما خب همینطوریش هم خوبه.
هفته اول عید رو به صورت کلی در حال مسافرت بودیم. البته فقط استان خودمون و طی همین چند روز متوجه شدم که استان خودمون کلی چیز میز خوشگل داشته و داره که اصلا نیازی نبود که این همه راه رو بریم به شهرای دیگه حتی شهر بزرگی مثل اصفهان. این رو هم بگم که من واقعا توی مسافرت و مکانهای دیدنی هر شهری به شدت سخت پسندم. یعنی خیلی سخت پیش میاد که از مکانی خوشم بیاد.
از طرف دیگه وقتی میبینم بقیه دارن از مکانهای دیدنی یک شهری تعریف میکنن باید برای خودم شخصی سازی بکنم. شاید برای من چیز تازهای هم نباشه. مثلا بازدید از یک آب انبار برای یک فرد تهرانی باید خیلی عجیب و غریب و باحال باشه. اما برای منی که کلی آب و انبار توی عمرم دیدم، به هیچ عنوان چیز قشنگی نیست.
خلاصه اینکه چیزای قشنگی دیدم. مثل یک زمین مزرعه پر از گلهای کلزا، آب انبار و مسجد شیخ احمد جامی، آسیاب بادی در خواف، یک مناره هم توی راه بود. چند تا مسجد دیگه هم دیدم که واقعا قشنگ بودن.
اگر بتونم عکسشون رو اینجا میفرستم.
مسجد شیخ احمد جامی یک قسمتی داشت که شما میتونستین یک طرف دیوار بایستین و با دیوار صحبت کنین و اون طرف دیوار شخص دیگه بتونه ببینه. ولی کمتر کسی همچین چیزی رو در اینجا میدونه. چیزی که در کاخ عالی قاپو هست و همه میدونن. البته این رو هم بگم که سفر به اصفهان هم خیلی خوب بود اما خواستم این رو بگم که کل ایران چیزای خفنی داره که ما نمیدونیم متأسفانه...
۱- ارشد رو در جایی که خواستم قبول شدم اما اداره محل خدمتم برای ادامه تحصیلم خیلی اذیتم کرد... خیلی خیلی خیلی زیاد. چون رشتهای که میخواستم بخونم با رشتهی کارشناسیام تطابق نداشت و به همین جهت برای دادن مجوز ادامه تحصیل تمام زورش رو زد که نتونم مجوز رو بگیرم. هر چند که من هم بیکار ننشستم و یک روز کامل دعوا کردم تا تونستم بالاخره اون مجوز لازم رو بگیرم.
۲- از اطرافیان میشنوم که به هر طریقی که هست ادامه تحصیل بدید. میگن که:«تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.» قطعا توی ادامه تحصیل چیز خاصی هست که همهی بزرگانی که دلسوزم هستن بهش اشاره میکنن. تازه اینکه میگن «به هر طریقی» هم برام جالب تر هست. به هر حال گزینه ادامه تحصیل رو انتخاب کردم و دارم پیش میبرم.
۳- تحصیل کنار خدمت در یکی از ارگان ها واقعا یکی از سختترین کارهای دنیاست. اون هم چه مقطعی؟ ارشد! جایی که مطالعه و تحقیق و پژوهش حرف اول رو میزنه. من هم واقعا توی این زمینه یک مقدار تنبل هستم و باید یک مقدار به خودم بیام.
۴- امسال تدریس ندارم. نمیدونم چجوری توضیح بدم. چون خیلی سخته توضیح دادنش. ولی کلاس نمیرم.
این مدت خیلی اتفاقات افتاده ولی واقعا توضیح دادن هر کدوم انرژی خاص خودش رو داره. خستهام؟ شاید! نمیخوام اینطوری دیده بشه ولی خب به هر زحمتی هست دارم خودم رو میکشونم جلو. شاید اولویتهای زندگیام الان خیلی تغییر کرده باشه و وبلاگ رفته باشه آخرای چک لیستم. روزهایی هم هستن که اصلا نمیدونستم وبلاگی داشتم/دارم. برای همین خیلی خیلی کمتر سر میزنم و اصلا فرصتی هم برای خوندن کامل پبلاگها رو ندارم. شروع مجدد وبلاگ نویسی؟ فکر نکنم! خسته تر از این حرفام. به نوشتن ادامه خواهم داد؟ بله. تا جایی که توان داشته باشم. پست فیلم و سریال چی؟ آخر این ماه پست رو همینجا میرم :)