- آقا، به امام حسین چیزی ندارم. یک چیزی برام میخری؟
+ نه نمیتونم.
- به امام حسین پول ندارم. وگرنه به تو رو نمینداختم.
+(در حال رفتن و ترک محل) نمیتونم.
- الهی امام حسین بزنه به کمرت!
پ.ن: کاملا واقعی!
- آقا، به امام حسین چیزی ندارم. یک چیزی برام میخری؟
+ نه نمیتونم.
- به امام حسین پول ندارم. وگرنه به تو رو نمینداختم.
+(در حال رفتن و ترک محل) نمیتونم.
- الهی امام حسین بزنه به کمرت!
پ.ن: کاملا واقعی!
تعطیلات که برای من بد نبود.
اگه بخوام از بین ۱ تا ۱۰ به این تعطیلات نمره بدم. ۷ میدم. یعنی میتونست مفیدتر بگذره اما خب همینطوریش هم خوبه.
هفته اول عید رو به صورت کلی در حال مسافرت بودیم. البته فقط استان خودمون و طی همین چند روز متوجه شدم که استان خودمون کلی چیز میز خوشگل داشته و داره که اصلا نیازی نبود که این همه راه رو بریم به شهرای دیگه حتی شهر بزرگی مثل اصفهان. این رو هم بگم که من واقعا توی مسافرت و مکانهای دیدنی هر شهری به شدت سخت پسندم. یعنی خیلی سخت پیش میاد که از مکانی خوشم بیاد.
از طرف دیگه وقتی میبینم بقیه دارن از مکانهای دیدنی یک شهری تعریف میکنن باید برای خودم شخصی سازی بکنم. شاید برای من چیز تازهای هم نباشه. مثلا بازدید از یک آب انبار برای یک فرد تهرانی باید خیلی عجیب و غریب و باحال باشه. اما برای منی که کلی آب و انبار توی عمرم دیدم، به هیچ عنوان چیز قشنگی نیست.
خلاصه اینکه چیزای قشنگی دیدم. مثل یک زمین مزرعه پر از گلهای کلزا، آب انبار و مسجد شیخ احمد جامی، آسیاب بادی در خواف، یک مناره هم توی راه بود. چند تا مسجد دیگه هم دیدم که واقعا قشنگ بودن.
اگر بتونم عکسشون رو اینجا میفرستم.
مسجد شیخ احمد جامی یک قسمتی داشت که شما میتونستین یک طرف دیوار بایستین و با دیوار صحبت کنین و اون طرف دیوار شخص دیگه بتونه ببینه. ولی کمتر کسی همچین چیزی رو در اینجا میدونه. چیزی که در کاخ عالی قاپو هست و همه میدونن. البته این رو هم بگم که سفر به اصفهان هم خیلی خوب بود اما خواستم این رو بگم که کل ایران چیزای خفنی داره که ما نمیدونیم متأسفانه...
این سری از فیلمایی که طی این مدت تماشا کردم. پر شده بود از فیلمایی که تم جنایی و یا ترسناک داشتن.
البته که کنار این آثار، انیمیشنهایی مثل «ربات وحشی»، «درون و بیرون ۲» و... تماشا کردم. اما احساس کردم معرفی اونها که احتمالا خیلیها تماشا کردنش خیلی کار خوبی نباشه. با این حال شما اون دسته از انیمیشنهایی که امسال منتشر شدن رو جزو خوبان و واجب التماشا در نظر بگیرین.
برای دانلود هم حقیقتش خیلی جای خاصی رو دیگه سراغ ندارم. اکثر سایتها اشتراکی شدن و تنها راه دانلود رایگانشون رو از طریق کانالها و رباتهای تلگرامی میدونم. چند تا ربات اینجا معرفی میکنم که اگر خواستین از اونجا دانلود بکنین و اگر دانلود خوب دیگری سراغ داشتین خیلی ممنون میشم که همینجا معرفی کنید.
۱- فیلم سینمایی Wailing ۲۰۱۶
ترسناک روانشناختی، جنایی، رازآلود
برگریزون ترین اثر این لیست، میرسه به اثر کرهای «شیون» که سال ۲۰۱۶ منتشر شد. به شدت عجیب و غریبه و وقتی که تموم میشه ممکنه که حتی از خوابیدن هم بترسید :دی . بحث ترسی که اینجاست، ترس از زامبی و یا نیروهای ماوراءالطبیعه نیستن و جنس این ترس، یک چیز دیگه است که اگر فیلم رو تماشا کنید متوجه منظورم می شین.
خلاصه فیلم: بیماری عجیب و غریب و ترسناکی در یک روستای کره شیوع پیدا میکنه به طوری که دختر افسر پلیس روستا هم دچار اون بیماری میشه و دنبال علت و راه حل برای این بیماری میگرده.
توصیهای که دارم اینه که فیلم رو شب تماشا نکنین و حتما بعد از تماشای فیلم توی یوتیوب دنبال صحنههای حذف شدهی فیلم باشین مثل این لینک (کلیک کنید).
۲- سریال Adolecsence ۲۰۲۵ (نوجوانی)
۴ قسمت یک ساعته
جنایی، درام
در توصیف این سریال میتونم بگم «واو» البته که احتمالا همه پسند نیست. برای کسایی که یک سریال دیالوگ محور دوست دارن خیلی گزینه خوبیه.
این سریال دربارهی جیمی، نوجوانی ۱۳ ساله است که متهم به قتل همکلاسیش میشه و حالا قراره بعد از این ماجرا رو ببینیم که خانواده این پسر، پلیس و مدرسه چه اقداماتی رو انجام میدن و چه تغییراتی در زندگیشون به وجود میاد.
نکته جالب توجه از این سریال اینه که هر قسمتش فقط و فقط از یک شات استفاده شده و هیچ کاتی در بین صحنهها دیده نمیشه و این واقعا فوق العاده است و شما زمانی می تونین متوجه فوق العاده بودن این کار بشین که قسمتهای سریال دیالوگ محور میشن و اونجا که اکت ها و صحبتهای بازیگرا باید درست و کامل انجام بشه.
خودم این سریال رو واقعا دوست داشتم و همین چند روز پیش هم منتشر شد و توی ۴ قسمت سریال تموم شد.
این سریال به فرهنگ «اینسل» و قانون «۸۰ - ۲۰» میپردازه و اینکه چرا توی انگلستان این همه قتل در بین نوجوونها زیاد شده. خصوصا اینکه دخترهای نوجوونی که با چاقو کشته میشن و از این طریق ضعف سیستم آموزشی و از همه مهمتر خانوادهها رو نشون میده که تقریبا دیگه هیچ کنترل و نظارتی روی فرزندانشون رو ندارن.
والدین کنونی فقط به این موضوع فکر میکنن که چون توی گذشته توسط پدر و مادر خودشون کتک میخوردن و توی سخت گیری زیادی بودن باید با بچههاشون با ملایمت و راحتی رفتار بکنن. در حالیکه تربیت و بزرگ کردن یک بچه این شکلی نیست و ممکنه همچین فجایایی رو رخ بده.
۳- Talk to me ۲۰۲۲ (با من حرف بزن)
مثلا ترسناک - درام
خلاصه فیلم: داستان گروهی از دوستان که یاد میگیرند با یک دست مومیایی شده روح احضار کنند، اما کار به جایی میکشد که نیروهای ماورایی وحشتناکی را تصادفاً آزاد میکنند و...
در یک کلام اینکه ببینیدش. من خودم از فیلمهای ترسناک خیلی اجتناب میکنم. اما هم این فیلم و هم فیلم اولی اونطور ترسناکی که جن داشته باشه و بترسین نیست.
ایده این فیلم فوق العاده است و دوستش داشتم. البته که بعضی جاها ضعف توی فیلمنامه دیده میشد اما با این حال داستان قشنگی داشت که دیدنش رو برای همه واجب میکنه :)
۴- Ghostlight 2024 (نور شبح)
درام
بالاخره اولین سینمایی از سال ۲۰۲۴ رو تماشا کردم. فیلم Ghostlight که امسال ساخته و پخش شده، داستان پدر خانوادهای داغدار رو نشون میده که به نوعی از کار اخراج میشه و به یک تیم تئاتر محلی با داستانی به اسم «رومئو و جولیت» میره. تئاتری که داستانش شباهت زیادی به اتفاقات یک سال اخیر زندگی خانوادهاش داره.
موضوع فیلم Ghostlight که فیلم بی ادعایی هم هست، در رابطه با سوگواری و طریقهی کنار اومدن با مرگ یکی از اعضای خانواده رو نشون میده. همچنین این فیلم به اهمیت هنر در بازساخت روح و روان انسانها میپردازه که باعث رشدشون میشه.
اگه با فیلمهایی که ریتم کند و آرومی دارن و فاقد صحنههای هیجان انگیز و کشت و کشتار هستن رابطهی خوبی دارین، این فیلم قطعا میتونه گزینهی مناسبی برای تماشا باشه. برای من فیلم خوب و باکیفیتی بود و داستانش من رو یاد فیلم ژاپنی «Drive my car 2021» میانداخت. پیشنهادش میکنم.
نمرهی IMDB این فیلم ۷/۶ شده.
تقریبا فیلم و سریال دیگهای رو تماشا نکردم و به همین لیست چهارتایی اکتفا میکنم.
در حال جمع بندی امسال هستم و احساس میکنم که سال به شدت بدی بود. واقعا میتونست بهتر باشه اما یک سری چیزا دست آدم نیست دیگه. خصوصا فصل پاییز. وای خدایا هنوز هم یادم میفته فصل پاییز مثل یک جهنم بود برام. هر روزش. هر ساعتش. هر دقیقهاش. چجوری گذروندمش؟
وقتی با خودم میگم که عمرم سر یک همچین مسائل الکیای هدر داده شده ناراحت میشم. احساس غیر مفید بودن میکنم.
در آستانه ۲۴ سالگیام و هر روز به ۳۰ سالگی نزدیکتر میشم. یک سری راههایی رو امتحان کردم و به یک جاهایی رسیده اما نمیدونم که قراره چه زمانی به ثمر بشینه...
امیدوارم حداقل سال آینده بهتر باشه.
+قبلا یک چالش داشتیم چند لبخند سال ۱۴۰۰... چقدر قشنگ بود اون.
چند وقتی بود که از اون کامنت و جواب عجیب و غریب بیان خبردار شده بودم و خیلی هم بابتش ناراحتم.
بیان واقعا جای فوق العادهای هست (و شاید بود).
اگر اینجا یک درصد خراب شد و دیگه فعال نبود میرم سمت ویرگول. البته اونجا خیلی هدفمندتر و بهتر مینویسم.
اینجا هم لینک ویرگولم هست (کلیک کنید)
یادمه که قرار بود یک پست مخصوص فیلم و سریال بذارم. اما واقعا خیلی سرم شلوغ بوده. نمیدونم کِی وقت میکنم اما حتما این کار رو انجام میدم.
۱- ارشد رو در جایی که خواستم قبول شدم اما اداره محل خدمتم برای ادامه تحصیلم خیلی اذیتم کرد... خیلی خیلی خیلی زیاد. چون رشتهای که میخواستم بخونم با رشتهی کارشناسیام تطابق نداشت و به همین جهت برای دادن مجوز ادامه تحصیل تمام زورش رو زد که نتونم مجوز رو بگیرم. هر چند که من هم بیکار ننشستم و یک روز کامل دعوا کردم تا تونستم بالاخره اون مجوز لازم رو بگیرم.
۲- از اطرافیان میشنوم که به هر طریقی که هست ادامه تحصیل بدید. میگن که:«تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.» قطعا توی ادامه تحصیل چیز خاصی هست که همهی بزرگانی که دلسوزم هستن بهش اشاره میکنن. تازه اینکه میگن «به هر طریقی» هم برام جالب تر هست. به هر حال گزینه ادامه تحصیل رو انتخاب کردم و دارم پیش میبرم.
۳- تحصیل کنار خدمت در یکی از ارگان ها واقعا یکی از سختترین کارهای دنیاست. اون هم چه مقطعی؟ ارشد! جایی که مطالعه و تحقیق و پژوهش حرف اول رو میزنه. من هم واقعا توی این زمینه یک مقدار تنبل هستم و باید یک مقدار به خودم بیام.
۴- امسال تدریس ندارم. نمیدونم چجوری توضیح بدم. چون خیلی سخته توضیح دادنش. ولی کلاس نمیرم.
این مدت خیلی اتفاقات افتاده ولی واقعا توضیح دادن هر کدوم انرژی خاص خودش رو داره. خستهام؟ شاید! نمیخوام اینطوری دیده بشه ولی خب به هر زحمتی هست دارم خودم رو میکشونم جلو. شاید اولویتهای زندگیام الان خیلی تغییر کرده باشه و وبلاگ رفته باشه آخرای چک لیستم. روزهایی هم هستن که اصلا نمیدونستم وبلاگی داشتم/دارم. برای همین خیلی خیلی کمتر سر میزنم و اصلا فرصتی هم برای خوندن کامل پبلاگها رو ندارم. شروع مجدد وبلاگ نویسی؟ فکر نکنم! خسته تر از این حرفام. به نوشتن ادامه خواهم داد؟ بله. تا جایی که توان داشته باشم. پست فیلم و سریال چی؟ آخر این ماه پست رو همینجا میرم :)
سلام.
بعد از حدود دو ماه دوباره برگشتم.
فکر نمیکردم دیگه تعداد نوشتههام به قدری برسه که توی مرداد ماه تعداد پستهای وبلاگم به ۰ برسه :) همین نشون میده که چقدر افکار و کارهام به هم ریخته...
روزهای نسبتا فشردهای رو دارم میگذرونم. خیلی دارم سختی میکشم. بابت هر خواستهای که دارم یک مانع خیلی بزرگی روبهروم به وجود اومده. به طوریکه دیگه اون شوق نوشتن داستان پست قبل رو از من گرفت. این موانع خیلی بزرگه. ممکنه خیلی از آرزوهام رو دفن کنم. خیلی از نقشههای راهی که برای خودم کشیده بودم رو پاک کنم و دوباره از اول بنویسم. اما باز هم موفق میشم؟ نمیدونم.
فقط اومدم بگم که زندهام. نفس میکشم.
البته که یک کانال تلگرامی هم دارم ولی اونجا دیگه خیلی خیلی ناشناس و فقط مختص معلمی و وضعیت کلاسم مینویسم. فکر نمیکنم بتونم اینجا منتشرش کنم...
همه چی آروم بود. هوا آفتابی. صدای گنجشکها، شرشر آب و برخورد علفها به همدیگه میومد. چشمام بسته بود. همه چی رویایی به نظر میرسید. مثل همون صحنههای کلیشهای رومانتیکی که داخل فیلمهاست. خیلی حس آشنایی بود. انگار که این صحنه رو قبلا هم تجربه کرده باشم.
-چه بانوی زیبایی
چه صدای آشنایی. چه کلمات آشنایی. چشمام رو آروم باز کردم. روی یک تپه نسبتا بلند ایستاده بودم. چقدر شبیه بالاترین نقطهی زمینه. سرم پایین بود. به پاهای برهنهاش نگاه کردم که انگشتاش میون کلی علف پوشیده شده بود. صدای ضربان قلبم رو دارم میشنوم. چه صحنهی آشنایی. چرا همه چی انقدر برام عجیبه. چه حس عجیبی دارم. داره یادم میاد. این صحنه ... این صحنه ... سرم رو سریع بالا آوردم. دیگه احساس میکردم که قلبم داره میاد توی دهنم. نمیتونستم نفس بکشم. چشمم به لبخندش رسید. این آدم هم چقدر آشناست. نکنه ... این ... آدم ... مِ... مِه... مهران؟ میخواستم یک چیزی بگم. اما نمیتونستم حرف بزنم. انگار که کلی آدم پشت سرم ایستادن و با دستاشون دهنم رو گرفته بودن که نتونم حرفی بزنم. دیگه چیزی نمیتونستم بشنوم. همه چی داشت تیره و تار میشد . لبخند مهران رو میشد ببینم. میخواست دستم رو بگیره. منم میخواستم دستش رو بگیرم اما هر چی بیشتر دستم رو دراز میکردم بیشتر ازش دور میشدم. اوضاع تا جایی پیش رفت که دیگه نمی تونستم مهران رو ببینم. همه چی سیاه شده بود و ضربان قلبم تند و تند تر میشد. یک جایی میخواستم نفس بکشم ولی نمیتونستم و بالاخره نفس زنان از خواب بیدار شدم. صورتم سراسر خیس بود. کلی عرق کرده بودم. سریع بلند شدم. رفتم دستشویی. صورتم رو با آب شستم. همچنان نفس نفس میزدم. یاد حرفهای دکتر افتادم که میگفت اگه همچین اتفاقی برام رخ داد سریع برم و صورتم رو با آب بشورم. یک مقدار بهتر شدم. از دستشویی اومدم بیرون. مامان و بابا رو نگاه کردم. خوابیده بودن ولی میتونستم آثار نگرانی و اضطراب رو برای تنها دخترشون ببینم. رفتم اتاقم. در میون تاریکی قاب عکسم با مهران رو برداشتم و نگاه کردم. یعنی کجا میتونست باشه؟ من نباید اون کار رو میکردم. نه؟ حق انجام این کار رو نداشتم؟ دوباره رفتم روی تشکی که برای خواب انداخته بودم دراز کشیدم.
به اتفاقات خواب فکر کردم. صحنههای آشنایی که میتونست عاشقانهترین لحظههای ما رو بسازه. چشمام رو بستم...
-مریم؟
صدای مهران بود. اطرافم رو نگاه کردم.
-مریم من اینجام.
پشت سرم بود. روم رو برگردوندم.
+اینجا چیکار میکنی؟
-مریم بهت گفتم که طلاق هم میتونه یک گزینه باشه.
همونطوری بهت زده نگاهش کردم. باز هم نمیتونستم چیزی بگم.
-مریم؟ صدام رو داری؟
صدا تغییر کرده بود.
-مریم پاشو بابا. صبح شده.
چشمام رو باز کردم. بابا رو دیدم که نگران داشت نگاهم میکرد. صبح شده بود. خروس و مرغهای خونه سر و صدا میکردن. من همچنان بهت و حیرت زده به دو بار خوابی که مهران رو دیدم فکر میکردم. هر دو بار هم حس عجیبی داشتم. ترکیبی از بدبختی، عشق و سوختن بود. اما امروز باید تصمیمم رو میگرفتم. نمیدونم باید از این کار پشیمون میشدم یا نه. اما باید آماده میشدم که برم کارهای لازم رو انجام بدم. بلند شدم. میلی برای خوردن چیزی نداشتم. همینطوری فقط داخل خونه راه میرفتم.
-دوباره خوابش رو دیدی؟
مامان بود. سرم رو انداختم پایین و خیلی آروم جواب دادم:
-آره.
با نگرانی به آشپزیاش ادامه داد. نمیدونست چی بگه. حتی بابا هم که توی این لحظهها نقش حمایتگرش رو به خوبی ایفا میکنه چیزی برای گفتن نداشت. همه ساکت بودیم. انگار که باید زمان از یک لحظهای میگذشت تا بشه یک سری کارها انجام داد. ساعت ۸ صبح شد. تا محل قرار خیلی راه نبود. قرار بود مهران هم همراه با خانوادهاش بیان همونجا. آماده شدم که یک دفعگی صدای زنگ تلفن همراهم دراومد.
-الو؟
+ سلام.
خواهر مهران بود.
-سلام. خوبین؟
+مهران نیست.
ادامه دارد...
بعد مدتها دست به نوشتن زدم. نمیدونم داستان چجوری پیش میره. امیدوارم که خوب باشه...